چند شب پیش عزیز دل برام غذا درست کرده بود.تنها داشتم میخوردم و تلویزیون یه مسابقه از باشگاه های انگلیس رو پخش میکرد و الکی نگاه میکردم چون عمیقا تو فکر بودم.من تا قبل این که برم روانپزشک آدمی بودم که موقعیت دستمالی و سکس و لاس پیش میومد نه نمیگفتم،چه با زن و چه با مرد.کارای مختلفی کردم،توجیه نمیکنم اما انگار مسخ بودم و اجباری پشت این کارها بود،بعد یه دونه قرص که هنوزم میخورم حالم خوب شد.خشمگین شدن ناگهانی و نیاز به سکس های گذری و جق زیاد در من مُرد و آدم خوش خلق و وفاداری شدم.خدا پدر و مادر روانپزشک رو بیامرزه و خدا منو ببخشه،حق این زن نبود که من بهش خیانت بکنم.ایشالا عمری باقی باشه و شوهر خوبی براش باشم.
الکی نگو
اومدم سراغت
بیا
وبلاگت یککمی توش دروغه، مثلا حاملگی زنت دروغه. چون قبلش که یک پستی گذاشتی، من فهمیدم پست بعدیت حاملگی زنت هست، حتی خواستم تو همون پست اینرو برات بنویسم. البته شایدم همه وبلاگت حقیقت محض باشه و من اشتباه می کنم.
نمیدونم این چیزهایی که نوشتی، آرزوئه یا واقعا تغییر کردی. ولی هر کدوم که باشه از اون موقع بهتره.
نوکرتم
ایشالا
ایشالا
عشق تو زبان بریده ام کرد
لالم بنمود و لاله ام کرد
هر کی گفت من دیگه نمیام اینجا شکر خورده، من بدون تو میمیرم، بقیه نیان ولی من میام.
در ضمن من از تو حامله ام.
موفق باشی.
ممنون
آرزوی استمرار در این راه را برات دارم
ممنون اقدس جون
چه قرصی بود بگو ماهم بخوریم
باید بری روانپزشک