تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

زیر سقف دوست، خواب روی زمین لخت هم شیرین است.

دوست عزیز و نادیده ام که نه اسمش رو میدونم و نه جنسیتش رو به اسم 1244 از من خواسته جاهای دیدنی شیراز رو بگم.اول این که بابت تاخیر بسیار عذر میخوام.واقعا دیر شد،ولی الان مینویسم،امیدوارم مقبول تو بیفته.با این اشاره که این دیدگاه کاملا شخصی من هست.

اگر اومدی شیراز،خصوصا تو نیمه اول سال به خاطر آفتاب تخمی و تند و تیز شیراز قید رفتن به تخت جمشید رو بزن،چون چهارتا ستون زیر آفتاب مثل تیغ شیراز دیدن نداره،تازه نزدیک هم نیست.کلی راه هست از شیراز.

دیدنی های شیراز خلاصه میشه به باغ و نارنجستان،اما اگر تو بخوای پاساژ گردی هم بکنی مجتمع خلیج فارس اول جاده صدرا هست که به نظر من بزرگترین مرکز خرید ایران هست،بعد هم مجتمع نگین توی عفیف آباد و پاساژ  زیتون چهارراه پارامونت.

اگه عشق فست فود هستی توی شیراز خیلی انتخاب داری و دستت بازه،تقریبا همه فست فودی های شیراز عالی هستن.

حالا اگه عاشق باغ و پارک هستی شیراز میشه بهشت تو،باغ ارم و تنوع گیاهی اش خیلی عالیه،بعد از اون برو بابا بستنی و بستنی بخور،از اون جا اسنپ بگیر برو حافظیه،توی حافظیه لباس محلی بپوش و عکس بگیر،همون جا چاپ میکنن و میدن دستت.

باغ عفیف آباد هم خیلی زیباست،مجتمع نگین هم گفتم نزدیکش هست،قبل یا بعدش میتونی بری،توی باغ عفیف آباد هم موزه سلاح هست که خیلی جالبه.سعدی هم خوبه که بری،ولی چیزی دور و اطرافش نیست که خوشت بیاد،اونجا میشه پایین شهر شیراز.

مگه میشه شیراز بیایی و بازار وکیل نری،بازار زیبایی که همه چیز توش پیدا میشه،تا اونجایی حمام وکیل هم برو.بعد نزدیکش باغ نارنجستان هست که اونجا هم قشنگه.اما اگر میخوای عکس های زیبایی از خودت بزاری توی اینستاگرام باید بری مسجدنصیرالملک که من بهش میگم زنانه ترین مسجد ایران.بسیار زیباست و دیدنش و عکس گرفتن اونجا خیلی لطف داره.

شب هم باید خیابون زند رو بری بالا تا برسی به ارگ کریم خان،روز هم میتونی بری داخلش رو ببینی ،ولی شب اطرافش خیلی زیباست،موسیقی خیابونی،فالوده و بستنی سنتی،نون رگاک و خیلی چیزهای دیگه اطراف ارگ هست برای دیدن و لذت بردن.

باغ جهان نما هم نزدیک حافظیه هست که اونم قشنگه.

اینجا که اومدی حتما فالوده بخور،شربت عرقیجات بخور،کلم پلو شیرازی بخور.

یه جایی هم هست توی خیابون استاد دیرین پشت باغ ارم که عرقیجات میفروشه و بشکه های خیلی بزرگی هست که توش پر از عرقیجات هست و خودت میریزی توی بطری و خیلی قشنگه جاش و محیطش.

1244 عزیزم ، من دو سه ساله شیراز زندگی میکنم و آدم گشتن نیستم.ولی هر چی توی ذهنم بود برات گفتم و ببخش اگه دیر شد.امیدوارم شیراز اومدی بهت خوش بگذره.مطمئنا جاهایی رو از قلم انداختم که تو میتونی با سرچ کردن جاهای دیدنی شیراز از توی اینترنت پیداشون بکنی.

اگه دلت میخواد به شیراز سفر بکنی پس یه بوس به ران جرمی بده.

اگه دختری که با آدم قرار داره خیلی خوشگل و دلبر باشه کی اهمیت می‌ده که دیر می‌آد یا زود؟ هیش‌کی.

خودستایی اول:دلم یه چیز خوشمزه میخواد،غذا باشه،خورشتی باشه،نمیدونم چی ولی گرسنه ام.

خودستایی دوم:خداوکیلی من بهتر از خودم وبلاگ نویس سراغ ندارم،دست رو هر وبلاگ نویسی میزاری یه ایرادی داره،یکی کامنتاش بسته هست،یکی جواب کامنت نمیده،یکی سالی یک بار یه پست میزاره،یکی رمزی میکنه،یکی بعد چند ماه میبنده میره،یکی چرت و پرت و بی محتوا می نویسه،یکی خیلی سیاسی مینویسه،یکی خیلی طولانی مینویسه،تنها کسی که زیاد می نویسه،قشنگ می نویسه،همیشه مینویسه،بامزه مینویسه،برای مخاطب احترام قائله،تشکر میکنه از خواننده،بهش بوس میده و خیلی کارش درسته خودِخودم هستم‌.

خودستایی سوم:یه چیز دیگه هم از دهه شصت و نسل سوخته بگم و دیگه هیچی نمیگم،میبینم تا اسم نسل سوخته اومد یه خیسی مطلوب پدیدار شد و ایرکشن شدی.آهان دهه شصتی هایی که ازدواج کردن و کماکان اصرار دارن که ایران جای بچه آوردن نیست،خو خاک برسر هر چی که الان هست دو میلیون بار بهتر از زمان بچگی توی دهه شصتی هست.اون موقع ننه بابات چهار تا بچه آوردن حالا توی دهه شصتی تحت تاثیر من و تو و ایران اینترنشنال میگی ایران جای بچه نیست.واقعا این دهه شصتی ها تحفه هستن،دیگه پرونده شون رو میبندم.

خودستایی چهارم:به به ، هوا رو دوست دارم،زیبا و دلفریب شده.

دیگه حرفی ندارم،تو هم اگه وقتی گرسنه میشی کاهو میخوری و هویج که چاق نشی پس the undertaker رو ببوس.

چه زیباست وارد شدن به دنیای مسن ترها هنگامی که دیوارهای این دنیا فرو می‌ریزد.

مُحرک اول:فمینیست ها و طرفداران بی حجابی و پوشش اختیاری میگن که اگر مردی با دیدن بدون روسری یک زن تحریک بشه بیمار جنسی هست.ولی قضیه روشرح و بسط نمیدن و یه سفسطه فلسفی به کار میبرن که کسی جرات مخالفت نداشته باشه وگرنه برچسب منحرف بهش میخوره.مشکل که موی خانمها نیست.مشکل اینه که یقه باز و بدون روسری و با پوشش تحریک کننده بعضی ها میان بیرون و یکی که من باشم به والله تحریک میشم.دیروز یه دختری دوچرخه سواری میکرد.به همین نعمت خدا قسم لباسش یقه باز بود،تنگ بود،شلوارش هم چسبون بود،روسری هم نداشت،ماشالا به جونش توپر هم بود.یعنی قشنگ من سینه هاش رواز روی دوچرخه دیدم.من که مشکلی ندارم،حرفی هم ندارم هر کس هر جوری میخواد بیاد بیرون.ولی خوبه منم شلوارک تنگ و چسبون بپوشم پنیسم رو نعوظ بدم و بیام تو کوچه؟

مُحرک دوم:مجبورم واسه این که بلاگ اسکای پست هام رو پاک نکنه رمزی بنویسم.

مُحرک سوم:سر پست قبل بیخودی خانم ف و هاله قدسی معترض شدن،من که گفتم شما هر جور دلتون خواست بیایید بیرون،اگه ببینم اعتراض میکنید میگم شما هم مثل بقیه باید حجاب داشته باشین.

مُحرک چهارم:قرار بود دیگه کاری به دهه شصتی ها نداشته باشم و بزارم تو اوج و حضیض عارفانه خودشون خوش باشن و با کلمه "نسل سوخته" بزنن تا ارضای روحی بشن ولی خوب نمیشه.لامصب ها یه دنیا سوژه میشه ازشون درآورد.یه نکته دیگه هم دهه شصتی ها دارن که نه تنها خودشون عتیقه هستن بلکه پدر و مادرهای عتیقه ای هم دارن که تا آخر عمر عذابشون میدن.یکی از تخصص های اصلی پدر و مادرهای این زبون بسته ها که ندیدم جایی ازش اسم ببرش تخصصشون توی دادن عذاب وجدان به بچه بیچاره دهه شصتیشون هست.یعنی این دهه شصتی ها رو تا بزارن توی قبر پدر و مادرهاشون به شکل کاملا موذیانه و بدون این که اینا متوجه بشن بهشون حس عذاب وجدان میدن،حس این که بچه خوبی نیستن،ناکافی هستن،هیچ وقت نمیتونن رضایت پدر و مادر رو جلب بکنن و الی آخر.

مُحرک پنجم:دیگه از دهه شصتی ها هیچی نمیگم.ولی خدا وکیلی یه چیزی بگم نه نگین.شوت ترین دهه میشه دهه 70،دهه شصت که سرتاپای مملکت رو گرفته،دهه 80 هم که معلومن،این دهه 70 ها کجای قصه هستن؟خیلی باهاشون حال نمیکنم وگرنه به اونا هم میپرداختم.

مُحرک ششم:محیای وبلاگ 7min چرا ازش خبری نیست؟به سلامتی مُرده؟

خوب اگه این پست رو تا آخر خوندی میتونی بری و میکاسا آکرمن رو ببوسی.

احساس می‌کردم مانند یک صندلی دندانپزشکی شده‌ام. هیچ‌کس از آن متنفر نیست، اما همه از آن اجتناب می‌کنند.

خوشه چین اول:یه سمیرا هست توی همه وبلاگ ها،دقیقا همه وبلاگ ها کامنت میزاره و توی کامنت هاش هم استیکر میزاره،اون چرا واسه من کامنت نمیزاره؟

خوشه چین دوم:این آقای اصغری کارشناس هواشناس خیلی ادایی تشریف داره.

خوشه چین سوم:چرا وقتی به دریای خزر میگن دریای کاسپین به کسی برنمیخوره ولی وقتی خلیج فارس رو میگن خلیج عربی همه فشار میقولن؟

خوشه چین چهارم:هوا بارونی شده،اینجا هر چی بیشتر ابری و بارونی باشه به نفع ماست بس که آفتابش برنده و سوزان هست.

خوشه چین پنجم:فیلم گودزیلا و گینگ کونگ جدید رو دیدم،جلوه های ویژه اش خوب بود،داستانش ضعیف بود.

خوشه چین ششم:چرا تصاویری که از نمایشگاه تهران میزاره،این قدر خلوته؟

خوشه چین هفتم:به جز عزیزدل خودم،خانم ف و هاله قدسی جونم هر زن بی حجابی رو توی خیابون ببینن باید دستگیر کنن و مستقیم ببرن زندان.

خوشه چین هشتم:چرا بعضی وبلاگ نویس ها مینویسن حوصله تایید کامنت ها رو ندارم،مگه یه تاچ ساده یا یه کلیک کردن با ماوس چقدر وقت میگیره؟ما وبلاگ نویس ها باید این کسایی که هنوز وبلاگ میخونن و کامنت میزارن رو دستاشون رو ببوسیم.والا تو این دوره زمونه با این حجم از بازی ها و سرگرمی ها و شبکه های مجازی همین که تشریف میارین وبلاگ میخونید منت سر بنده حقیر میزارید.

خوشه چین نهم:از ترس بلاگ اسکای دچار خودسانسوری شدم.

اگه تا اینجا خوندی بدون که دوستت دارم،پس یه بوس به ممدرضا گلزار بده.

چیزی که سبب بدبختی بعضیها را فراهم می‌کند، می‌تواند وسیلهٔ خوشبختی برخی دیگر باشد.

تو دنیا چه خبره:

هوش مصنوعی قابلیت شناسایی تصویر و محاوره تصویری رو به دست آورده و درست داره شبیه فیلم HER  میشه و از طرفی دیگر هم سگ های رباتیک ساخته شدن که توی جنگ ها با یه مسلسل روی کمرشون میتونن دشمن رو نابود و کنن و در طرف دیگه دنیا هم سگ سالومه سیدنیا مّرده و شهبانو فرح به سالومه زنگ زده و بهش تسلیت گفته و سالومه این اتفاق مهم رو ضبط کرده در لحظه و بعضی رسانه ها هم پوشش دادن.

کل فضای دنیا و رسانه به شکل عجیبی آزار دهنده و غیرقابل تحمل شده.

هر قدر احتیاجات آدمی کمتر باشد، خوشبخت تر خواهد بود و هر چه آرزوها و امیالش بیشتر باشد، آزادی و کمتر خواهد بود.

توی کل جهان وبلاگ نویسی یه داداش بیشتر ندارم،اونم سلطان Phil عزیز.داداشم یه کانال داره که توش مطالب بسیار زیادی مثل موسیقی،فیلم،خاطره،تجربه و چیزای خیلی قشنگی آپلود کرده.یه کاناله که چون مطالبش از دل نویسنده اش میاد واقعا به دل میشینه.پس اگر دنبال یه کانال هستی که مطالبش واقعا سرگرم ات کنه و لذت ببری از سر زدن چندین و چند باره به کانال،حتما عضو این کانال بشو:

https://t.me/DomesticatedStrawberries

خیلی عجیب است که گاهی اوقات، خاطرهٔ مردگان، بسیار طولانی‌تر از خاطرهٔ یک زندگی ربوده شده به زندگی خود ادامه می‌دهد.

ملالت اول:من همه کامنت ها رو تایید میکنم به جز کامنت هایی که به دیگران فحش میدین.مثلا یکی میاد به عزیز دلم فحش میده،انتظار داره تاییدش هم بکنم.فحش دادن کار خوبی نیست.

ملالت دوم:هر شب سریال فاصله ها رو از شبکه ifilm می بینم،توی بعضی سکانس ها شهرام عبدلی و حسن جوهرچی با هم همبازی هستن،قلبم میگیره وقتی این سکانس ها رو میبینم و تف میفرستم به این دنیایی که نامرد و بی وفاست.

ملالت سوم:با عزیز دل رفتیم پارک آزادی و من پتو پهن کرده بودم و به سبک شیرازی ها دراز کشیده بودم که یه مادر و دختر رد شدن و مادره به دخترش گفت فضولی بکنی به این آقا میگم دعوات کنه و منو نشون داد.این قدر نالاحت شدم که حد و حساب نداره.این چه تربیتی هست؟بعدش هم مگه من چه هیبتی دارم که دخترت بخواد از من بترسه.

ملالت چهارم:حرف چندانی برای گفتن ندارم جز این که صدای علی لهراسبی رو خیلی دوست دارم.

مرسی مهربون که تا اینجا خوندی،دوست دارم صورت ماه کری مولیگان رو ببوسی که عین خانوم ف میمونه.

فقط کشتی شکسته‌ای که تازه از غرق شدن نجات یافته، حال کسی را می‌فهمد که چون می‌تواند نفس بکشد، غش غش می‌خندد.

بزغاله اول:میخواستم در مورد عشق منبر مبسوطی برم ولی شبکه مستند داره یه برنامه در مورد بزهای سانن نشون میده و حواسم کلا پرت شده،کاش خونه بزرگ حیاط داری داشتم،اون وقت بزغاله سانن میاوردم و بغلش میکردم و بزرگش میکردم.

بزغاله دوم:خونه حیاط دار اگه داشتم یه دستگاه تقطیر هم میخریدم و عرق خرما و عرق کشمش درست میکردم.البته الان فقط زر میزنم.تهرون که بودم خونه ام حیاط داشت.هیچ غلطی توش نکردم،فقط گربه ها رو با شلینگ خیس میکردم که نیان تو حیاط.

بزغاله سوم:میدونی چه غذایی بیشتر از کباب به آدم حال میده؟بادمجون سرخ شده و نون تافتون گرم و ریحون و پیاز و سالاد شیرازی.لامصب هم ارزون در میاد هم جوری خوش خوراکه که هیچی جاش رو نمیگیره.

بزغاله چهارم:شما که ماشین دارین بگین هر چند وقت باطری ماشین میخرین؟من سه سال پیش باطری خریدم برای ماشین،امروز مجبور شدم دوباره باطری بخرم.نمیدونم والا،طبیعیه یعنی بعد سه سال باطری رو تعویض کرد؟

بزغاله پنجم:شهر شما هم بارون میاد؟

همین دیگه.مرسی که تا اینجا خوندی،حالا که این قدر مهربونی پس یه بوس به سیماتیرانداز بده.

حالا شکی ندارم که از مدت‌ها پیش، من و تو به سوی هم کشیده می‌شدیم. گرچه هیچ‌یک از ما پیش از آشنایی، دیگری را ندیده بود

یه چیزی هم در تکمیل پست قبل بگم.این دهه شصتی ها از یه سنی هم که رد میکنن اگه ازدواج نکرده باشن یا فمینیست افراطی میشن یا مرد ستیز درجه یک و از نظرشون مردها همه هیولاها و شهوت پرست و معتاد و کثافت هستن.و اگه مرد هستن و مجرد مونده باشن خسیس های درجه یکی میشن که فقط عاشق مادرشون هستن و نسبت به همه زن ها بدبین میشن و دشمن زن ها میشن.

دیگه این آخرین چیزی بود که در مورد دهه شصتی های عتیقه گفتم.و همین جا پرونده این نسل سوخته رو میبندم.میبینم که تا اسم نسل سوخته اومد بدجوری خیس شدی دهه شصتی.

همین دیگه.تو هم اگه از دست دهه شصتی ها حرص میخوری پس یه بوس به نائومی کمبل بده.

از جمع صدها خرگوش هرگز یک اسب به وجود نخواهد آمد و از گردآوری صدها نکته سؤظن هیچ‌گاه دلیل قاطعی به دست نمی‌آید.

اگه به سرکار خانم عاطی و ادمین بلاگ اسکای بر نمیخوره و اخماشون تو هم نمیره یه پست ریز ول کنم.

این دهه ۶۰ ای ها خدا وکیلی کیرگوز ترین و عن ترین نسلی هستن که ایران به خودش دیده.اولا که تا کلمه"نسل سوخته" میشنون جوری ایرکشن میشن که صد تا ویاگرا هم اون کار رو نمیکنن.لامصب ها یه حساسیت فوق العاده ای نسبت به کلمه نسل سوخته دارن و وقتی به هم میرسن چنان نوشابه ای واسه هم باز میکنن که بیا و ببین.یه جوری نسل سوخته میگن که انگار امریکا دو تا بمب هسته ای انداخته وسطشون.

یه سری های دیگه هم توشون هست که بدجور کس خلشون در رفته و بیشتر توی دخترای دهه شصتی پیدا میشه که تا بهشون میگی سلام میگن هدفت از آشنایی چیه و کافیه یارو متولد یک فروردین ۷۰ باشه،دیگه به چشمشون نمیاد.یک جوری هم با خدای خودشون عهد بکارت بستن که مادر ترزا هم اونجوری نبوده و هنوز هم منتظرن یه کس مشنگی پیدا بشه و بیاد اینا رو بگیره.بابا وا بده دختر دهه شصتی،تو الان بیشتر از چهل سال داری،هم سن های تو دیگه نوه دارن،تو هنوزم تا یه پسر بهت میگه سلام فکر میکنی میخواد کونت بزاره و سریع جبهه میگیری که آشنایی باید زیر نظر خانواده باشه و هدف من ازدواجه.

یه سری دهه شصتی دیگه هم داریم که به ناموسم هنوز دارن درس میخونن.نمیدونم والا نتیجه این درس رو کی قراره ببینن،اون مدرک کیری دانشگاه پیام نور رو میخواد بزاره سر قبر پدر من لابد.بابا دهه نودی ها دیگه کم کم باید برن دانشگاه،تو هنوز داری درس میخونی،به مولا خودم دهه شصتی دیدم هنوز داره درس میخونه.اصلا یه جوری فوق دیپلم رو لیسانس میکنن،لیسانس رو فوق لیسانس و فوق لیسانس رو دکترا که انگار قراره چی بشه،تهش هم میرن خونه میشینن و یه کس خل دهه شصتی دیگه میاد تو پی وی اینستاشون و میگه سلام بانو اینم جواب میده،هدف من از آشنایی ازدواجه.

به مولا اینم با چشم خودم دیدم،یه سری دهه شصتی دیگه هستن دختر و پسر هم نداره ، که اول با دهه پنجاهی ها رفیق بودن و مال اونا رو میخوردن،بعد اونا رفتن سروسامون گرفتن،اینا با دهه شصتی ها ریختن رو هم،اینا هم رفتن دنبال زندگیشون،بعد رفیقاشون شدن دهه هفتادی ها،اینا هم دیگه زندگی دارن و کم کم رفتن حالا از مال دهه هشتادی ها آویزون شدن،یعنی هنوز توی عوالم رفاقت و دوست بازی سیر میکنن و نمیتونن درک بکنن زندگی یعنی چی.

یه سری دهه شصتی کس مشنگ توی بالای چهل سالگی تازه یادشون میفته باید برن خارج مستراح بشورن و همه زندگی رو آتیش میزنن و میرن اون سر دنیا کارایی میکنن که بیست سال پیش باید میکردن.کلا این دهه شصتی ها دیر مغزشون کار میفته و تصمیم میگیرن باید چی کار کنن‌

توی ازدواج هم هنوز دنبال پسر و دختر هم سن هستن که دوستی با جنس مخالف نداشته و سکس نداشته و خونه و ماشین هم داشته باشه.

خلاصه که تحفه هایی هستن این دهه شصتی ها که مثلشون پیدا نمیشه.

تو هم اگه فکر میکنی این دهه شصتی ها خیلی رو مخ هستن پس یه بوس به فرزانه کابلی بده.

نقاد پیر، ملایم و رئوف است، اما آن جوان، بی‌رحم.

عزیز دل بهم میگه وقتش رسیده که کافئین رو بیاری توی برنامه روزانه ات و هر روز صبح ات رو با قهوه شروع بکن تا سرحال بشی.خودم هم بدم نمیاد این کار رو بکنم.هر روز یه قهوه بخورم.نمیدونم والا،شاید هم خوشم نیاد،فقط میدونم که شب جمعه قبل واقعا نیاز داشتم به یه مخدر که حسابی گیجم بکنه،بعضی قرص های خواب خیلی حال خوبی بهم میدن.اگر از ترس اعتیادش نبود میزاشتم جز روتین زندگیم.بعضی وقتها میل وافری پیدا میکنم به زیاده نوشی یا قرص خوردن ولی جلوی خودم رو میگیرم.

یادش بخیر چند سال پیش که هنوز وبلاگها پر خواننده بود مست میکردم و پست میزاشتم و در همون حال خواننده ها کامنت میدادن و یه حالت چت محور با چندین نفر انجام میدادم.قبلا چقدر خواننده داشتیم.الان هیچ،همه رفتن اینستاگرام.

به هر حال همه که برن اینستاگرام،همه برن تلگرام،بلاگ اسکای وبلاگ های منو یکی پس از دیگری حذف بکنه،دسترسی ام رو بگیره،پست هام رو پاک بکنه بازم من هستم.یه گوشه ای از دنیای وبلاگ نویسی توی بلاگ اسکای هست که تراویس توش همیشه میدرخشه.

حالا که تا اینجا خوندی و کم کم داری احساس میکنی بین تراویس و ادمین بلاگ اسکای یه عشق افلاطونی ایجاد شده پس پاشو صورت ماه مریل استریپ رو ببوس.

شاید بتوان از هجوم سیل‌آسای یک ارتش ممانعت کرد، اما از هجوم افکار و عقاید نمی‌توان جلوگیری نمود.

 یه برنامه ای شبکه یک پخش کرد و من نگاه کردم که در مورد علاقه حضرت آقا به شعر و ادبیات و کتاب و نویسندگان بود.

توی این برنامه حضرت آقا فرمودن که کتاب "دُنِ آرام" و کتاب "داستان یک جنایت" رو خونده و مرتبا مطالعه داره.واقعا جای شگفتی و هزار باریکلا داره که رهبر با این همه مشغله فرصت مطالعه رو از خودش نگرفته و مرتبا مطالعه داره.و جای تاسف داره که بیشتر مردم با این جنبه های حضرت آقا آشنایی ندارن.

منم باید این داستان ها رو تهیه کنم و بخونم.

در اخرین روز زندگی ست که ادم میتواند بگوید خوشبخت بوده یا نه.

رانندگی هر چی تخمی تر،ماشین پژو تر.

شکم هر چی گنده تر مموش نخودی تر.

زن هر چی کَدی تر،النگوهای طلا بیشتر.

کله هر چی کچل تر،کافه برو تر

ریش هر چی پرفسوری تر،همایش موفقیت بیشتر

جوراب هر چی سفیدتر،،محبوب مامان بزرگ تر

جوش صورت هر چی بیشتر،رتبه کنکور،تک رقمی تر.

دختر هر چی خراب تر،شوهر آینده پولدارتر

زن هر چی سلیطه تر،شوهر مطیع تر

پا هر چی کثیف تر،فوت فتیش پسندتر

دهن هر چی بدبوتر،روزه مورد قبول درگاه الهی واقع تر

مو هر چی کوتاه تر و سفیدتر،طرفدار مسیح علینژاد بیشتر

عقل هر چی کمتر،زن زندگی آزادی بیشتر

حشر هر چی بیشتر،جنس مخالف تو دست و بال کمتر

ناناز هر چی سیاه تر،لذیذتر و کِیفِ بیشتر

چادر هر چی ملی تر،نازنین زهراتر

نویسنده وبلاگ هر چی بهتر،انحراف اخلاقی بیشتر

آشپز هر چی پرپشم تر و سبیلوتر،غذا خوشمزه تر

فست فود هر چی کثیف تر،ساندویچ لذیذتر

هیکل هر چی لاغرتر،اَبول درازتر

بچه هر چی آروم تر،محبوب والدین کمتر

کارگر هر چی خرکارتر،محبوب کارفرما کمتر

حقوق هر چی پایین تر،کار سخت تر

تو هم اگه چیزی داری که اضافه بکنی،خجالت نکش و بگو.

حالا که تا اینجا خوندی نمیخوای یعنی یه بوس به هدیه بازوند بدی؟




جهان به یک شب می‌ماند. هرکس باید خود چراغ خود را بیفروزد.

اگه بلاگ اسکای بهش برنمیخوره و دسترسی ام رو نمیگیره و پست رو پاک نمیکنه و خانم عاطی ناراحت نمیشه و صدتا برچسب بهمون نمیزنه یه پست کوچولو بزارم.

وبلاگ نویس پست قبل رو به لطف کامنت های دوستان کاملا آشنا شدم باهاش.متاسفانه من سعادت آشنایی باهاش رو نداشتم،در واقع من وبلاگ نویس های کمی رو میشناسم و این بانوی عزیز رو اصلا نمیشناختم.یه ویولت سالهای قبل برای من کامنت میزاشت همیشه که ایشون نبودن.خدا رحمتش بکنه.

من از مرگ و مردن میترسم،خصوصا الان که عزیز دل حامله هست و قراره پدر بشم.دلم میخواد بزرگ شدنش رو ببینم و انسان صالح و پاکی رو تحویل جامعه بدم.سابق بر این گاهی آرزو میکردم که بمیرم و خلاص بشم از این دنیا ولی هر چی که سنم بالاتر میره جون عزیزتر میشم و آدمی پیر چو گشت عمر گران میگردد.

اون وقتها هم که آرزوی مرگ میکردم تقصیر پدر و مادرم بود که همش دعوا میکردن توی خونه و خونه مثل جهنم بود برام.اینقدر بابای من با ننه ام دعوا میکرد و تو سر ما میزد که روزی که مُرد یک قطره اشک هم نریختم.خدا رحمتش بکنه پدر خوبی نبود ولی ازش کینه ای به دل ندازم.

امروز که جمعه بود تمامش دراز کشیده بودم و استراحت میکردم و یه فیلم هم از دایی گلم برندون فریزر دیدم به اسم Bedazzled که فیلم قشنگی بود و طنز بود.

خانوم ف گفت سکه های پارسیان تقلبی زیاد دارن و توی دلم خالی شد و نمیدونم حالا این سکه ای که من خریدم اصل هست یا تقلبی،کاش راهی بود میفهمیدیم چه سکه ای اصل هست؟

دیگه چیز خاصی ندارم واسه گفتن جز این که دنیا محل گذره،با هم و با آدمهای دیگه مهربون باشیم،زندگی رو سخت نکنیم واسه همدیگه.همین.

تو هم اگه واسه خوب بودن اول از خودت شروع کردی پس یه بوس به جسیکا چستین بده.

همیشه به عمقی زیادتر از حد لزوم فرورفتن فکر را ضعیف و تردید را زیاد می‌کند.

صبح جمعه اول:اگه به خانم عاطی و ادمین بلاگ اسکای بر نمیخوره ما هم یه پست بزاریم.

صبح جمعه دوم: توی یکی دو تا وبلاگ خوندم که یه وبلاگ نویسی به اسم مهرناز گفته یه وبلاگ نویس دیگه به اسم ویولت فوت شده،عزیزان من چرا آدرس وبلاگ رو نمیزارین.یه مطلبی مینویسید کامل بنویسید.آدرس بزارین درست که بفهمیم کی بوده.

صبح جمعه سوم:عشق اولم رو توی اینستاگرام پیدا کردم.بیشتر از بیست سال گذشته از آخرین باری که دیدمش،اصلا یه قیافه دیگه شده بود،نشناختمش،دلم هم نلرزید.

صبح جمعه چهارم:تصمیم گرفتم پس انداز بکنم و سکه پارسیان بخرم.چیزی دستم نمیمونه که پس انداز کنم ولی سعی ام رو میکنم.

صبح جمعه پنجم:عزیز دل هنوز حالش زیاد خوب نیست،خیلی بی حاله،خدا رو شکر.همین حاملگی رو از خدا میخواستیم.

صبح جمعه ششم:به زور و زحمت و بدبختی میرم سرکار،اصلا خودم رو میکشونم تا اونجا.

همین دیگه.اگه خوشحالی که بدنت سالمه و خدا رو شکر میکنی پس یه بوس به جونگ کوک بده.