نمیدونم چرا اینجوری شده،هر روز شکمم داره بزرگتر از دیروز میشه.یا یه مریضی گرفتم یا تومور دارم توی شکمم یا این که ماشالا کار اداری ساخته و شکم و پلهو داره میزنه بیرون یا این که دارم به ۴۰ سال نزدیک میشم اینا عوارضش هست.پارسال شکمم تخت بود الان ۶ ماهه تو شکمم دارم.خدا خودش کمک کنه رژیم بگیرم،ورزش بکنم،این شکم صاف بشه.
اگه تو هم میخوای از شنبه بری باشگاه و هنوز اون شنبه نیومده پس یه بوس به کریس همثورت بده.
امروز جمعه هست،خبر خاصی نیست،هفته زود تموم شد بحمدالله.منم استراحت کردم و فیلم دیدم و اینستاگردی کردم.اوضاع خوبه،راضیم.دستم بی پول هست ولی دلم خوشه.
میخواستم کلی دیگه بپردازم به موضوع این که چه خوب میشد آدم واسه خودش ساک بزنه و زوایای مختلفش رو بررسی و نقد و واکاوی بکنم اما از ترس بسته شدن وبلاگم بهش نمیپردازم و اینجوری میشه که استعدادها تو نطفه خفه میشن.
واررات ماشین کارکرده رو آزاد کردن.ایشالا همه بتونن یه دونه بنز یا تویوتا راحت بخرن.
توی اینستا دیدم یکی واسه زن داییش یه آیفون ۱۵ خریده،چه میدونم والا اونلی گاد کَن جاج می،بات این دیگه خیلی بوی زنا میداد.
تو هم اگه خودت از تمیزی و مرتب بودن و بدن خودت لذت میبری پس یه بوس به آنتونیو باندراس بده.
یه نفر به اسم ب.م که تازه برگشته بلاگ اسکای و وبلاگش رو تازه باز کرده واسش یه حرف دارم:
ترانه" اون مثل داداشم بود" از "سروش هیچکس" رو گوش بده.
خودش میدونه با کی هستم.
یه نفر به اسم ... یه کامنت بد گذاشته بود و گفته کاشکی فلانی رو فلان میکردی،میخوام بهش بگم رفیق اونی که گفتی آرزوی خودم هم هست ولی خوب چه کنم که نمیشه.
اما سوال اصلی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که من وبلاگ پرمخاطب و شلوغ و پربازدیدی داشتم اما مدتهاست که دیگه کم خواننده و کم نظر شده وبلاگم.دلیلش چی میتونه باشه؟
۱.مسدود شدن آدرس اصلی و حذف پشت سر هم وبلاگ هام توسط بلاگ اسکای؟
۲.نظرات سیاسی ام؟
۳.کم شدن خواننده های وبلاگ و کوچ همه به اینستاگرام؟
۴.بی محتوا بودن مطالب وبلاگ؟
۵.عوضی بودن خودم و دعواهای مکررم با دیگر وبلاگ ها؟
۶.دیر به دیر پست گذاشتن؟
۷.حذف کامنت های فحش؟
سخن اول:وقتی پشمام رو میزنم،تخمام مثل صورت نوزاد نرم و لطیف میشه،دوست دارم خودم تخمای خودم رو بخورم.اصولا سیستم بدنی انسان باید جوری بود که میشد واسه خود خم شد و ساک پر تفی برای خود زد.اینجوری نصف بیشتر طلاق ها و ازدواج های الکی الکی و هولکی به وجود نمیومد،بیماری های مقاربتی هم کمتر،حب النفس هم بیشتر بود و خودکشی ها کمتر میشد،اینم باگ خلقته دیگه،کاریش نمیشه کرد.
سخن دوم:دلم واسه داداشم کبابه،صاحب خونه اش بهش گفته بلند شو،یه بیست تومنی پس انداز کردم،با عزیز دل صحبت کردم،ایشالا اجازه بده قرض بدم به برادرم.حرفی نداره بنده خدا،ولی دوست دارم اونم راضی باشه.من خودم هم بچه تو راهی دارم،نیاز دارم به این پول ولی اینم برادرم هست،دستم رو جاهای حساسی از زندگی گرفته.
سخن سوم:اول حرف از تخمای نرم و ملوسم زدم و بعد حرف داداشم رو،اصلا آدم بشو نیستم من.ولی دیگه من همین هستم.
سخن چهارم:یه سری فیلم از آنتونیو باندراس هست که من ندیدم،دارم دانلود میکنم که ببینم.
هیچی دیگه،اگه مقصودت از باشگاه رفتن اینه که فقط کون رو گنده بکنی ولی به همه میگی واسه سلامتی میری، پس یه بوس به کویین لطیفه بده.
پانوشت:در مورد سخن اول اینم بگم که آدمی اگر بتونه اون کار رو بکنه دیگه نیازی هم نداره که جلوی غیر زانو بزنه،اصلا زانو زدن جلوی بنده خدا گناه داره و اینجوری که من گفتم آدم اگر میتونست برای خودش ساک بزنه مصداق این میشد که دیگران چون بروند از نظر از دل بروند/ تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.
هنوز هم عصر روز تعطیلی که فرداش باید برم سرکار استرس و اضطراب تمام وجودم رو میگیره.نمیدونم چرا و به علت؟اون مدتی که اسنپ کار میکردم استرس نداشتم.ولی خوب الان استرس دارم.کار کارمندی یه مزایای خوبی نسبت به اسنپ داره،اونم اینه که حقوقت رو به موقع میگیری،بیمه و بیمه تکمیلی هستی،ناهار و صبحانه بهت میدن.ایناش خوبه.فقط کاش حقوقش بیشتر بود.حالا ایشالا اونم بیشتر میشه.باید بنویسم تا از استرس رهایی پیدا کنم.با برادرم حرف زدم تلفنی،حالش خوب بود و مثل بقیه خیلی از مستاجرها صاحب خونه اش بهش گفته خونه رو تخلیه بکنه.این کار رو میکنن تا با قیمت بیشتری خونه رو اجاره بدن.امیدوارم خدا از گناه همچین صاحب خونه هایی نگذره.باید آدمها نسبت به همدیگه گذشت داشته باشن تا زندگی بهتر بشه.
بلند شم برم حموم،تمیز و مرتب واسه فردا آماده بشم که میرم سرکار مثل یه الماس بدرخشم.
تو هم اگر گلایه داری که چرا بوی صابون و شامپو نمیمونه روی پوستت پس یه بوس به امیلیا کلارک بده.
لبخند اول:خدا رو شکر دو روز پشت هم تعطیله،حتما باید تعطیلات آخر هفته دو روز بشه وگرنه من یکی نمیکشم ۶ روز پشت سر هم برم سرکار.
لبخند دوم:نمیدونم چطور آب ریخته بود کف زمین،بلند شدم که برم پام رفت تو خیسی و لیز خورد و کوبید ساق پام به لبه مبل و به همین سرعت و الکی الکی ساق پام زخم شد.ممکن بود بمیرم،خدایا شکرت،شکرت که هیچیم نشد،امام حسین کمکم کرد.
لبخند سوم:از دیدن ورزش تنیس روی میز بدم میاد،هی با آستین عرقشون رو پاک میکنن.چه کاریه ناموسا؟
لبخند چهارم:بازم میخوام از زخم عمیق ساق پام بگم،خیلی درد میکنه،کاش میشد عکس زخمم رو آپلود میکردم.
لبخند پنجم:به همکارهام میگم من بیشتر از چهار ساله تو صف نونوایی نبودم و فقط از اسنپ نون میخرم باورشون نمیشه.خوب وقتی نون رو مرتب و بریده شده و توی کیسه تحویل آدم میدن چه کاریه بخوام برم تو صف وایسم.حالا کمی هم گرون تر فدای سر قشنگم.
لبخند ششم:جوون های قدیم میرفتن جنگ و تیر میخوردن تخمشون هم نبود دوباره برمیگشتن جبهه.الان من پام خورده به لبه مبل دارم ضعف میکنم.
لبخند هفتم:یه وبلاگی بود به اسم آیدا سبزاندیش توی بلاگفا،خیلی خوشم میومد از نوشته هاش،وبلاگش رو بسته.آخه چرا وقتی میتونید با نوشتن دیگران رو خوشحال بکنید میبندین و میرین.مثل من باشید،بزرگ،بخشنده،پرکار.من تقریبا هر روز یه پست میزارم و دل خواننده هام رو شاد میکنم.اونم مفت و مجانی،این اسمش چیه؟اسمش عشقه.
تو هم اگه حس میکنی بعضی سالهای زندگی ات کاملا از ذهنت پاک شده و هیچی ازشون به یاد نمیاری پس یه بوس به مت دیمون بده.
اگه از من بپرسن میگم ترامپ رو امام حسین نجات داده.واسه خدا به اون بزرگی آخه مگه کاری داره که تیر رو یه سانت بیاره این ورتر و مخش رو باشونه،حکمتی بوده که بعدا معلوم میشه.یه حکمتی توش بوده که ترامپ زنده بمونه و خیرش به کشورهای شیعه مثل ایران برسه.ما که نمیدونیم اسرار ازل رو ولی من مطمئن هستم که یه چیزی بوده.به هر حال خدا همه رو در پناه خودش نگه بداره و عاقبت به بخیر بشیم.
گفتم عاقبت بخیری،کلمه ساده ای هست ولی واقعا عاقبت بخیری خیلی مهمه.بازم برسیم به این دهه شصتی ها که گنده گوزیش رو پر کردن و هیچ کدوم بچه نمیارن با این استدلال تخمی که بچه نباید تو ایران بیاریم،حالا خودِ اصلا ولش کن،میخواستم منبر غَرایی من باب لزوم فرزندآوری و خراب کردن و تحقیر سیستماتیک دهه شصتی ها انجام بدم که عزیز دل گفت براش سوپ جو درست کنم،بنابراین فعلا عزت زیاد.
اگه تو هم هر روز به وبلاگم سر میزنی ولی هیچ وقت کامنت نمیزاری پس یه بوس به گوئن استفانی بده.
بیلیرسن ، از دو چیز در زندگی ام گریزی ندارم و هر چی ازشون فرار بکنم ،آخرش یه جایی خفتم میکنن و مجبورم تسلیمشون بشم.اولیش جق زدن هست و دومی بازی call of duty.
امروز خدا منو ببخشه،از اینترنت شرکت استفاده کردم و بازی رو دانلود کردم و نصب کردم.میخوام این دو روز فقط بازی بکنم.
یه چیز دیگه هم هست که دیگه از بعد ۳۵ سالگی وفادارانه با آدم میمونه و هیچ وقت ترکش نمیکنه،اونم چیزی نیست جز چربی های شکم و پهلو.لامصب هر کاری بکنی ازت دل نمیکنن.
تو هم اگه منتظری تا تلویزیون فیلم روز واقعه رو پخش بکنه پس یه بوس به حسین استیری بده.
یه قرصی هست به اسم پاروکستین که ما دیوونه ها میخوریم تا حالمون نرمال باشه و توی اینترنت هست اثراتش.منم این قرص رو میخورم.حالا امروز رفتم دکتر روانپزشکم که مجدد ویزیت بشم،این قرص و برام نوشت،صد تا داروخانه رفتم تا بالاخره این قرص رو پیدا کردم.هیچ چیز خاصی هم نیست،ایرانی هم هست،تولید داخل هست ولی نایاب شده،حالا تکلیف من و امثال من چی هست؟من شیرازم،بالاخره ده تا داروخانه رفتم تا بالاخره با دوز بالاتر پیدا کردم،اون بدبختی که توی روستا و شهر کوچیک هست باید چی کار بکنه؟نیاز هم داره به این دارو.این وضع داروی مملکت رو فکر نکنم حتی اون بابایی که وسط تابستون کاپشن میپوشه و خیلی دوستش دارین هم بتونه درست بکنه.
ویزیت دکتر روانپزشک به همین برکت قسم ۳۰ ثانیه بیشتر نشد.وقت گرفتم.از لحظه ای که رفتم داخل تا اومدم بیرون ۳۰ ثانیه بیشتر نشد و ۲۵۱ تومن گرفت ولی حلالش باشه،هم خلق و خوی بد سابقم از بین رفته،هم الکی حشری نیستم که بخوام با همه سکس بکنم،هم تمرکز دارم توی کارم.کار خوب هم پیدا کردم،عادتهای زشت و ناپسندم رفت کنار و خیلی آدم خوبی شدم.از من به شما نصیحت و وصیت برین روانپزشک اگر احساس بد توی زندگیتون دارین،حالتون جوری خوب میشه که زندگی انگار یه جور دیگه میشه.
اگه تو هم روز تاسوعا و عاشورا مثل گرگ همه نذری ها رو شکار میکنی پس یه بوس به اریک اریکسون بده.