تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.

بستنی ماراش اول:یه بستنی هست عکس بز روش هست و اسمش بستنی ماراش هست،خیلی دوست دارم.خوشمزه هست.

بستنی ماراش دوم:یه شیرینی هست به اسم موچی که هنوز من نخوردم.میگن خوشمزه هست،شما که زرنگ و بَلا هستین و موچی خوردین بگین ببینم چه مزه هست؟

بستنی ماراش سوم:توی پیوندهام آدرس وبلاگ دخترم بلومحیا رو گذاشتم.اگه وبلاگش رو بست ناراحت میشم از دستش.

بستنی ماراش چهارم:میگم پس کی قراره جنگ بشه؟

بستنی ماراش پنجم:دیروز که سیزده صفر بود من یه جاکلیدی خریدم و یه سفره.جاکلیدی به نیت این که تا سال دیگه که یه ساینا یا کوییک صفر بخرم.سفره هم به این نیت که تا سال دیگه خونه بخرم.

بستنی ماراش ششم:خیلی خدا رو شاکرم که عزیز دل حامله شد،همش از برکت دعای شما خواننده های خوب وبلاگ بود،خدا میدونه چقدر کامنت داشتم توی وبلاگ قبلیم و این وبلاگم که میگفتن فلانی رفتیم حرم دعات کردیم،سر نماز دعات کردیم،و جاهای مختلف آرزو میکردن که من بچه دار بشم.تا بالاخره خدا جواب دعاهای هممون رو داد و طبیعی عزیزدل حامله شد.حکمتش رو شُکر.دست همتون که برای من دعا کردین رو میبوسم.ایشالا خدا بچه من رو سالم به دنیا بیاره و به همه اول از همه همسر خوب و همراه و وفادار و مهربان عطا بکنه و هر کس هم که بچه میخواد خدا بهش بده.یه جور شیرین میشه زندگی وقتی در انتظار یه بچه هستی.

بستنی ماراش هفتم:داداشم فیل توی پست آخرش و دخترگلم بلومحیا توی پست های قبلی اش نظرشون این بوده که رفتن پیش روانشناس و خوردن قرص های روانپزشکی کار عبث و بیهوده ای هست.ولی خدا وکیلی از وقتی که من رفتم پیش روانپزشک زندگیم عوض شده.البته که آب و هوا و مردم خوب شیراز هم بی تاثیر نیست.ولی دغدغه جنسی ندارم،دلشوره ندارم،عصبی و بی حوصله نیستم،خودارضای افراطی نمیکنم.خوش خلق و مهربان شدم،رفتارهام کنترل شده هست،علاقه مند به کار شدم و تنبلی رو کنار گذاشتم.خیلی راضی هستم از زندگیم.شما هم برین دکتر اگه تو زندگیتون ناراحت هستین.

بستنی ماراش هشتم:پیرو مطلبی که در بالا ذکر کردم البته اینم بگم که چند روز پیش یه مقاله میخوندم میگفت که یه درصد کمی از آدمها مبتلا به کرونای طولانی مدت شدن که نشانه هاش دقیقا خود من بود.مه مغزی،عدم تمرکز،فراموش کاری،ضعف و بیحالی،بی انگیزه گی،افسردگی.این چیزا چند سالی با من بود و واقعا من یه آدم داغون شده بودم.مُردم تا اون سالها رو پشت سر گذاشتم.الان ولی هر شب حموم میکنم و تمیز و پر انرژی هستم.

بستنی ماراش نهم:خدا به عزیزدل اولاد سالم و خلف عطا بکنه،خیلی همه جوره من رو تحمل کرد.

بستنی ماراش دهم:حرف چندانی برای گفتن نداشتم ولی کلی حرف زدم.ممنون از شما خواننده عزیز وبلاگ که همیشه پُست های منو میخونی و ممنون از خیلی هاتون که راهنمایی ام میکنید و ممنون از کسایی که همیشه دعا و انرژی مثبت میفرستن.بنده حقیر کمترین کاری نمیتونم بکنم در مقابل این همه لطف و محبت شما جز این که قول بدم دیگه وبلاگ رو نبندم و تا سالها به نوشتن ادامه بدم و شما هم بیایید و بخونید.

دوستتون دارم.

عقل و هوش خود را با خوشی و نشاط دمساز کن تا هزاران آسیب از میان برود و عمرت دراز شود.

توی این بیشتر از ده سال وبلاگ نویسی هر مقطع زمانی یه خواننده های ثابتی داشتم و بعضی ها رو هم خیلی دوست داشتم،بعضی ها کم رنگ شدن،بعضی ها دوستیشون از بین رفته و نفرت به جاش اومده و بعضی ها در غبار زمان گم شدن.ولی الان و در حال حاضر و مقطع فعلی این خواننده ها رو خیلی دوست دارم و اگر هر کاری داشته باشن واسشون میکنم و نوکر پدرشون هم هستم‌.اینا رو دوست دارم:

نیره جونم

هاله قدسی جونم

بلومحیا دختر قشنگم

داداشم فیل

بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق.

دختر قشنگم "بلو محیا" قدرت نوشته هاش رو توی پست های اخیرش به رُخ کشیده و داستان جذابی از زندگیش رو با فراز و فرود و جذابیت نوشته و هر پُست هم یه ترانه داره که همزمان با خوندن پُست باید به ترانه هم گوش بدی.

خلاصه که این شما و اینم بلومحیاhttps://bluemahya.blogsky.com/

فقط بلومحیا اگه یه دفعه بزنی و وبلاگ رو ببندی میام و پیدات میکنم و ادبت میکنم.

کسانی به آرزوی خود نمی‌رسند که آرزو و انتظار محال دارند

راستش دیگه برام مهم نیست ایران اسرائیل رو بزنه یا نه.من دوست راشتم اون موقع که منتظر بودم بزنه الان دیگه کلی گذشته و هیچ خبری هم از حمله نبوده و دیگه مزه نمیده بهش حمله بکنیم.هر چیزی به جای خودش باید باشه.باید ایران زود جوابش رو میداد.چه میدونم والا شاید اصلا نخوان که جواب اسرائیل رو بدن شاید هم گذاشتن واسه بعدا.من که دیگه اخبار جنگ رو دنبال نمیکنم.هر چه باداباد.

ما عموماً برای چیزهایی که بر سرمان نخواهد آمد به خود می‌لرزیم.

قربون خدا و حکمتش برم.این احسان رو تو شبکه پویا میبینم،نه قیافه،نه صدا،نه هیکل،نه استعداد،نه نمک،نه اجرای خوب،نه تحصیلات،نه شعور،نه هیچی،مطلقا این بشر هیچی نداره،خدا منو ببخشه هیچی نداره ولی تو این شبکه پویا داره پول پارو میکنه و خدا واسش میخواد.یه دختری هم تو شرکت ما هست یک ماه قبل من استخدام شده،نه قیافه داره،نه سواد داره،نه پارتی داره،نه کار میکنه،خدا شاهده در طول روز نیم ساعت هم کار نمیکنه حکم اون رو زدن ۱۷ تومن،من که کونم پاره میشه از بس کار میکنم حکمم رو زدن ۱۲ تومن.حکمتش رو نمیفهمم،بعضی ها رو خدا انگار یه جور دیگه دوست داره و ما معمولی ها بچه های زن بابای خدا هستیم و به حال خودمون رها شدیم.

وقتی حدود دو و نیم دهه پیش به سل مبتلا شده بودم، دریافتم که «نیروی اراده» موروثی‌ام به طرز غریبی بی‌اثر شده است

دو مطلب رو میخوام عرض کنم.

اول:میگن ۱۳ صفر که یک شنبه میشه اگر آرزویی بکنی و یه چیز کوچیک در ارتباط باهاش بخری سال دیگه آرزوت برآورده میشه.مثلا آرزو بکنی بچه دار بشی و یه لباس بچه گانه بخری یا آرزو بکنی ماشین بخری و یه جاکلیدی بخری.منم یک شنبه آرزو میکنم یه ماشین صفر بخرم.ماشین خارجی و آن چنانی نمیخوام حتی سمند و دنا و تارا هم نمیخوام،سقف خواسته های من یه ساینا صفر یا کوئیک صفر هست.داشتم میگفتم آرزو میکنم که یه ماشین صفر تا سال دیگه بخرم و یه جا کلیدی میخرم.ایشالا که آرزوم به واقعیت تبدیل بشه.

دوم:یه مطالبی هست چند روز دارم میخونم،نمیدونم والا من خرافاتی نیستم ولی میگن هر اسمی یه فرکانس داره تو طبیعت و این فرکانس ها هستن که سرنوشت آدمی رو توی زندگی تغییر میدن.و داستان های زیادی خوندم از آدمهایی که با تغییر اسمشون زندگیشون متحول شده.واسه همین رو انتخاب اسم بچه طفل معصوم حساس شدم که اسمی انتخاب کنم براش که خوش فرکانس باشه و انرژی اش بالا باشه که انشاالله توی مراحل زندگی اش سختی نکشه.

سوم:برای اون کسی که اسمش علی هست و چند وقتی هست گیر داده و مرتب فحش میده از خدا آرامش میخوام و روزی زیاد.امیدوارم اون قدر توی زندگیت سرت به خوبی و خیر و برکت شلوغ بشه و برکت وارد زندگی ات بشه که دیگه حتی اینجا رو به یاد نیاری چه برسه به این که بیایی به من و زن و بچه ام فحش بدی.

ترس از بیماری

رفتم حموم و اومدم بیرون،یه کم سرم گیج رفت.نکنه سرطان گرفته باشم.

چشمانت را خوب باز کن و نگاه کن، چهرهٔ خود را در تصویری می‌بینی؛ با گوش‌هایت خوب گوش بده، صدای خویش را در همهٔ صداها می‌شنوی

مهربانی اول:هر چی وبلاگ میخونم بیشتر از جامعه وبلاگ نویس ناامید میشم.توی کل وبلاگ های بلاگ اسکای دو یا سه تا وبلاگ هست که من دوست دارم بقیه رو باید بریزی تو مستراح و سیفون رو بکشی.در همین حد آدم تخمی و رُک و بی ادبی هستم و تعارف هم ندارم با کسی.البته در زندگی واقعی من تخمی بودن آدمها رو به روشون نمیارم.در زندگی واقعی هم آدمها همین قدر کس شعر و بیخود هستن.آدم درست و حسابی که دندون هاش تمیز باشه،بو عرق نده،شاکر خدا و نعمت هاش باشه و طماع نباشه اصلا پیدا نمیشه،اکثر قریب به اتفاق آدمها کس شعر هستن و تا دو کلمه باهاشون حرف میزنی حالت به هم میخوره ازشون.

مهربانی دوم:این کلیپ های پیاده روی اربعین رو میبینم با خودم میگم چقدر باصفا هست،کاش منم میرفتم.ولی گرم هست لامصب،من آدم راه رفتن پیاده توی گرما نیستم.خدا قسمت بکنه یه سال برم پیاده روی اربعین.

چه جالب،اگه توی یه سایت ،مثلا همین وبلاگ یه قسمتی از نوشته ها رو انتخاب بکنید و read aloud رو بزنید براتون میخوندش.

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست// نتوان به امید شک همه عمر نشست

در رابطه با بحث خیانت گفتنی ها زیاد هست،این که اگر یک زن با مردی بخوابه و کیر بره تو سوراخ هاش میشه خیانت و اگه یه مرد کیر بکنه تو یه زن در صورتی که متاهل یا تو رابطه باشه اسمش میشه خیانت.ولی خیانت زوایای تاریکی داره که بهش پرداخته نشده و همچنان مبهم هست و نیاز به بازنگری اساسی داره.

بر فرض مثال اگر مردی با مرد دیگه ای طرح دوستی بریزه و بهش بده باز هم خیانت محسوب میشه؟این که دیگه کیر نکرده تو سوراخ کسی،بلکه کون داده،آیا اگر کسی کون بده هم خیانت محسوب میشه یا برعکسش،اگر یه مرد رو بکنه چی؟خدب با زن نخوابیده و با مرد خوابیده،این وضعیت چطور میشه؟حالا اگه دو زن با هم بخوابن چی؟این جا که دیگه هیچ فاعل و هیچ کیری وجود نداره که بشه اسمش رو خیانت گذاشت ولی خوب شرایط بغرنجی هست،حالا اگر توی رابطه زن با زن یه آلت مصنوعی یا دیلدو هم وجود داشته باشه این دیگه حتما خیانت میشه.وضعیت وقتی پیچیده تر میشه که یکی از طرفین با یه ترنس رابطه داشته باشه.مثلا زن آدم با یه ترنس که آلت مردونه داره بخوابه خوب این احتمالا خیانت محسوب میشه یا شوهر آدم با یه ترنس بخوابه.وضعیت وقتی عجیب تر میشه که پای نفر سومی وسط نباشه و یکی از طرفین به شکل مجازی و سایبری با یه نفر رابطه داشته باشه،یعنی سکس تلفنی یا سکس چت و وب سکس.خوب اینجا عملا هیچ رابطه جنسی برقرار نشده پس تکلیف چیه؟حالا اگر بخواهیم کمی آینده نگر باشیم و به ویژن ریلیشن شیپ نگاهی داشته باشیم اگر یکی از طرفین رابطه هوش مصنوعی باشه چطور میشه،مثلا یکی که شوهر یا زن داره با هوش مصنوعی چت بکنه و جق بزنه و آبش بیاد.این چی میشه؟خدایا دارم گیج میشم.یه وضعیت دیگه هم پیش میاد که یکی از طرفیت بخواد از اسباب و اثاثیه استفاده بکنه،مثلا شوهر خسته و کوفته از سر کار بیاد و ببینه زنش داره خیار میکنه تو خودش،آیا بخشیدن زن و سالاد درست کردن با اون خیار جایز هست یا نه؟یا زن از خونه مادرش بیاد و ببینه شوهرش کیرش رو کرده وسط دو بادکنک.اون وقت چطور میشه؟یه مورد دیگه هم هست که هیچ اسباب و لوازمی و هوش مصنوعی و طرف ثالثی وجود نداره و بلکه به دست آهن تفته کردن خمیر باشه و مرد جق بزنه یا زن،اون چی میشه؟آیا خیانت هست؟نمیدونم.

دنیا پر از سوالات بی جواب هست و من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر،من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدن.

متأسفانه بسیاری از مردم پس از این‌که به دامان شوربختی درافتادند، به سعادت از دست‌رفته خویش پی می‌برند.

انگیزه من از نوشتن این پست ، خوندن پست اخیر وبلاگ داداشم فیل در خصوص نیاوردن بچه بود.

Phil یه آدم روشنفکر و خارج رفته و مرفه و تحصیلکرده و از لحاظ روانی نرمال هست که پدر خوبی میشه ولی بچه نمیاره.یه خواننده دیگه هم داشتم،احتمالا هنوز باشه،اونم تحصیلکرده و نوازنده بود،اونم بچه نمیاره،یه خواننده دیگه دارم مترجم هست و آدم روشنفکری در زمینه نظریات سیاسی و تاریخی هست اونم بچه نمیاره،زن ها و مردها و زوج های زیادی در اطرافم میشناسم که دستشون به دهنشون میرسه و آدمهای مهربانی هستن و فهیم و دلسوز  هستن ولی بنا به تصمیم شخصی بچه نمیارن به این دنیا.در طرف مقابل من اینجا که کار میکنم برعکس چیزی که در تبلیغات میگن که بی سوادی ریشه کن شده،مردان و زنانی میبینم که متولد ۱۳۷۱ یا ۱۳۶۵ هستن ولی بی سواد هستن باورتون میشه یه جوون ۳۰ ساله یا کوچیک تر تو این دوره زمونه بیسواد باشه؟ولی چهارتا بچه داره،یکی دیگه میشناسم چهار کلاس سواد داره و ۱۲ تا بچه داره و متولد ۶۸ هست.از اون ور هم افغانی ها و بلوچ ها و دهاتی ها و بیسوادهای مملکت که من خاک زیر پاشون هستم و قصد توهین ندارم هر کدوم ماشالا به جونشون حداقل ۴ تا بچه رو دارن.یه آینده نگری ساده نشون میده وضعیت کشور به شکلی قراره در بیاد.

من نگران این وضعیت هستم که آدم های خوب و تحصیلکرده و مرفه با روان سالم که میتونن پدر و مادر خوبی بشن یا بچه نمیارن یا مهاجرت میکنن و بچه شون خارجی میشه یا یه دونه میارن.

انسان‌ها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ.

متاسفانه عادت بیمارگونه ای به اینستاگرام و اکسپلوررش دارم.ولی چند بار هم قبلا گفتم که اکسپلورر اینستای من به شکل واقعا مبتذلی دراومده بود،عکس های لختی،پستون بزرگ،زنهایی که لخت میشدن و سوتین در می آوردن و بچه شیر میدادن،دخترایی که شرت پاشون نبود و اصلا یه اوضاع فجیع مبتذلی که از آدم متشخصی چون من به دور بود و یک چند باری هم عزیز دل تیکه انداخت بهم که اینستا میدونه برات چی بیاره که خوشت بیاد و حقیقتا ناراحت شدم و جدای از ناراحتی به تاسی از داداش گلم فیل منم میخوام جق زدن رو بزارم کنار.اصلا یه اوضاعی هست،هیکل گلدونی،کیر کج،شکم گنده،بدن پرمو،تمام عناصر چندش آور تو یه پکیج جمع شده و خودم دیگه از خودم خجالت میکشدیم واسه جق زدن.واسه همین دلایل اکانتم رو پاک کردم،در واقع دلیت اکانت کردم،و یه اکانت جدید ساختم و در حین ساخت متوجه شدم سه اکانت دیگه اینستاگرام هم دارم و اونا رو هم پاک کردم و یه دونه جدید ساختم.الان اکسپلورر این هنوز آلوده نشده.ولی خوشبختانه هنوز نفهمیده که ایرانی هستم و همش پست های عربی و کشورهای عجیب و غریب برام میاره.اما از دیدن پست های کشورهای غریب به این نکته پی بردم که ولاگ های زنان خانه دار مثل یه ویروس در همه جای کره خاکی پخش شده.من فکر میکردم این ویدیوهای "سلام،امروز میخوام خورشت عن درست کنم با برنج" و تصویر یه خونه مرتب و آشپزخونه تمیز و یه میلف جاافتاده تمیز یا یه هات وایف فقط و فقط مختص ایرانی ها هست و خدا منو ببخشه گناه زنان سرزمینم رو شستم،ولی دیدم خیر از شرق تا غرب همین خبراست.یه ویدیو دیدم و بعدش هم کل پیجش رو دیدم یه زن محجبه مال اندونزی یا بنگلادش یا فیلیپین و اونورا بود که تمام خونه اش و ظرفهاش و لباساش و سنگ توالتش و همه چیزش به شکل سرگیجه آوری صورتی بود.فقط تنها چیزیش که صورتی نبود کسش بود.بعد یه ویدیو دیگه دیدم و نفهمیدم کدوم کشوره شبیه افغانی ها بودن ولی روسری و حجای کامل داشتن و ترکی حرف میزدن.اونا هم خیلی خرج های الکی میکردن واسه سیسمونی بچه و در نهایت این که دیدم این ویروس منحوس بَلاگری توی همه کشورها پخش شده.سخن به پایان بیارم و دیگه گزافه نگم ، اینستام تمیز و پاکیزه شد.خودم هم خوشحال شدم،تصمیم هم دارم دیگه جق نزنم.

مدت‌ها پیش متوجه شدم کنار آمدن با بی‌اعتباری و بدنامی، ساده‌تر از کنار آمدن با عذاب وجدان است.

المپیک تموم شد و دوباره برگشتم به تنظیمات کارخانه.یعنی استرس جنگ.

دیروز یکی از همکارها گفت امشب میزنن و تموم دیشب من کابوس میدیدم و صبح بهش گفتم چرا الکی بهم استرس دادی،خبری نشد،میخنده میگه نمیدونستم استرس میگیری و منم تو دلم گفتم خاک بر سرت و قربون لبات.

دیشب عزیز دل نظریه جدیدی رو مطرح کرد و اونم این بود که توی ماه صفر حمله انجام نمیشه،با این حساب تا ۲۳ روز دیگه حمله ای نخواهیم داشت.یه نفر دیگه هم گفت تا بعد اربعین حمله نخواهد شد.اگر این دو نظریه رو در نظر بگیریم روی کاغذ حداقل تا یک ماه دیگه حمله ای نخواهد شد.

حالا به جز عبارت "جنگ ایران و اسرائیل" عبارت های "الحرب فیمابین الایران و الاسرائیل " و "war iran vs israel" رو هم سرچ میکنم.تا ببینم توی سایتهای دیگه چی نوشته.

یه خبری هم اومد که جنگ محدود هست اما چند روز طول میکشه.خلاصه که دریایی از استرس هستم که ساحل نداره ولی امیدوارم که اتفاق بدی واسه هی کدوممون پیش نمیاد.

می‌خواهم به یادِ من باشی؛ اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!

این بچه هنوز نیومده ذهن من رو  درگیر کرده و به تکاپو افتادم،قبلش که راننده اسنپ بودم و با خودم میگفتم تا ابد همین میمونم و خونه و ماشین هم دارم و بیمه هم واسه خودم رد میکنم و ساعت کاری منعطف دارم و خودم رئیس خودم هستم و سلطان جهانم به چنین روز غلام است ولی وقتی شنیدم عزیزدل حامله هست با خودم گفتم شاید این بچه وقتی رفت مدرسه دوست نداشت بگه بابام راننده اسنپ هست و یه میل عجیبی درونم زنده شد که برم سرکار و یه حقوق ثابت ماهیانه داشته باشم.این شد که الان شاغل هستم.اما الان هیچ درکی ندارم که وقتی به دنیا اومد زندگیم چطور میشه،توی پاییز میخوام دوره های حسابداری شرکت بکنم و تبدیل به یه کمک حسابدار یا حسابدار بشم و فیلد شغلی ام رو عوض کنم.اما نمیدونم میتونم یا نه،نمیدونم چقدر هزینه داره واسم تولد بچه،چقدر باید خرج کنم،چی باید بخرم،هزار تا فکر توی سرم هست و نمیدونم از کجا شروع کنم.احتمالا عزیز دل خودش همه چی رو بدونه،این که بیمارستان کجا باید بریم و بچه شب کجا میخوابه و چی باید بخریم براش.من که چیزی حالیم نمیشه.

ولی هر چی که هست میدونم قدمش مبارک هست و زندگیم عوض میشه.

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می‌تواند باشد عالم وقتی تو هیچ بهانه‌ای برای حضور در ان نداشته باشی.

دارم کچل میشم متاسفانه،وسط سر و پشت سر پرپشت و مشکی،جلوی سر کم پشت و رو به ریزش.اگر کچل تر شدم ورزش رو شروع میکنم و کمی که بدن رو اومد موها رو میتراشم.یه کچل خوشتیپ بشم حداقل.

خیلی خوشحالم که کشتی و تکواندو تونست مدال بگیره تو المپیک.این کشور پر از جوون با استعداد و خوبه،فقط متاسفانه هیچ کس حتی پدر و مادرها قدر بچه ها رو نمیدونن.

وبلاگ هم دوباره خواننده هاش داره زیاد میشه و از این بابت خوشحالم.

دیگه خبری نیست و هوا هنوز گرم هست و به قول شیرازی ها هنوز ستاره خُنُک نزده.

همین الان متوجه شدم پرچم قطر و بحرین یه شکل هست.

ایشالا امیرحسین زارع و آرین سلیمی و علی داوودی طلا بگیرن.

عقل نداره کسی که از برنده شدن ورزشکارهای کشور خوشحال نمیشه.

بلومحیا ، دخترم چرا وبلاگت رو رمز دار کردی؟

شیراز

شیرازی ها توی عروسی هاشون برنج زرد شیرین با قیمه میدن.

شیرازی ها نمیگن طرف بچه دار شد،میگن بچه گیرش اومد.


کسی که نتواند بر ترس غلبه کند، هنوز اولین درس زندگی را نیاموخته است.

من همیشه و هر ساعتی از شبانه روز با ترس و استرس زندگی میکنم.این قرصی که روانپزشک بهم داده تا حدودی کنترلش کرده ولی از بین نبرده اش.فکر کنم با ورزش شدید هم کمی از ترس ها و استرس هام کم بشه.اما ترس ها و استرس هایی که همیشه با خودم حمل میکنم چی هستن:

ترس و استرس از این که زن سابقم محل زندگی ام رو پیدا بکنه و حکم جلبم رو به خاطر ندادن سکه ها بگیره و واسه سالهای طولانی بیفتم پشت میله های زندان.ترس و استرس جنگ،اتفاقی بیفته که تانک ها بیان تو شهر و قحطی بشه و خیابون ها بشه میدان جنگ و کشتار و موشک بارون همه جا رو بگیره.هر وقت غذای خیلی خوشمزه ای میخورم این استرس رو میگیرم که نکنه لیاقتش رو ندارم و همیشه کم غذا میخورم.اون موقع که مجرد بودم ترس از این داشتم که پلیس ها منو با دوست دخترم تو خیابون بگیرن.ترس از پلیس،من هر وقت پلیس و یگان ویژه و نیروی انتظامی میبینم میترسم،دست خودم نیست.ترس و استرس دزد،من موبایلم رو تو خیابون دستم نمیگیرم،راه پله چراغش روشن بشه سریع میرم بیرون ببینم کی بوده،ترس و استرس بیماری،همیشه میترسم که سرطان بگیرم،یه بیماری ناشناخته بگیرم که جوون مرگ بشم.ترس و استرس مُردن عزیزدل،حتی خواب مردن و مریضی اش رو میبینم.ترس و استرس اخراج شدن،با این که هر جا کار کردم من رو خیلی دوست داشتن و جز کارمندهای خوب هستم ولی همیشه میترسم اخراج بشم.ترس و استرس تصادف،اگر بخوام بیشتر از ۸۰ کیلومتر برم یهو میترسم که نکنه تصادف بشه.ترس و استرس دیوونه شدن،این که استرس،آلزایمر،افسردگی،اختلال دوقطبی،اسکیزو یا یه چیزی مشابه اش بگیرم.

خیلی چیزهای دیگه میتونم بگم ولی دیگه کافیه،اما هنر من در این هست که با وجود این که آدم استرسی هستم ترس هام رو مدیریت میکنم و عادی زندگی میکنم و نمیزارم اینا افسار زندگی من رو به دست بگیرن.

بر گام‌های برداشته‌شده و بر مرگ‌های به‌وقوع پیوسته، نباید اسف خورد

دم ناهید کیانی گرم،خدا بهش اجر بده که زد این کیمیا علیزاده وطن فروش جاسوس جلف خائن مزدور منافق رو شکست داد.

این قدر بدم‌ میاد از آدمهایی که نون دولت رو میخورن بعد میان ازش انتقاد میکنن.تو همین وبلاگ نویس ها هم چند نفر کونی مزدور هست که کارمند دولت هستن ولی توی وبلاگ هاشون بر علیه نظام مطلب می نویسن.خاک بر سر بی لیاقت و نمک نشناسشون بکنن.

خدا به آدم یه وطن داده که مثل پدر و مادرش هست،ازش گریزی نیست و ملیت تا ابد باهات میمونه.حالا هر کاری بکنی منکرش نمیتونی بشی.کثافت ترین آدمها کسایی هستن که که ملت و دولت و مردم بهشون خدمت میکنن و نون اشون رو‌میدن بعد بهش پشت میکنن.میخواد یه کارمند ساده دولتی باشه یا ورزشکار المپیک.

خاطرات کودکی اغلب جزییات کوچکی هستند که خودشان را از عدم جدا کرده‌اند.

اگر به ذهن و تجربیات و خاطرات گذشته تون رجوع بکنید و نقبی به گذشته بزنید میبینید که آدمهایی رو ول معطل کردین و در طرف مقابل ول معطل بعضی ها هم بودین.یعنی این که یه آدمی رو الکی هی دنبال خودتون کشوندین و یا این که چند سال دنبال یه نفر بودین و ناامیدانه در انتظار لبخندی ازش بودین.

اینم مدلی از رابطه هست،و متاسفانه پر از غصه هست.معمولا هم توی دوستی های معمولی به وجود میاد،توی آتش عشق دوست معمولی ات میسوزی و میبریش کافه و سوار ماشینش میکنی و دور دور میبریش و شنوای حرفهاش هستی و تولدش رو فراموش نمیکنی و براش هدیه میخری و اون میاد از پسر یا دختر لاشی میگه که سرکارش میزاره و به عشقش جواب نمیده و همه حماقت هاش رو واسه تو تعریف میکنه و تو نمیدونی بهش چی بگی.هر بار هم که میخوای حرف رو ببری سمت عشق و دوست داشتن بهت میگه که ما دوست معمولی هستیم و تو مثل خواهر/برادر من میمونی.ماه ها و سالها میگذره و تو فقط ول معطل هستی و تو رو دنبال خودت میکشونه تا روزی که از این خواب و خیال بیایی بیرون و بزنی بیرون از این رابطه سمی.بعدش هم که میبینه داره از دستت میده یه لبخند،یه غمزه،یه لمس دستات یه گریه مصلحتی میکنه و دوباره خام و خر و خرابت میکنه و تو رو دنبال خودت میکشونه که دنگ کافه رو بدی و شنوای حرفهاش باشی و این پروسه اون قدر ادامه پیدا میکنه تا روزی که دیگه خودش خسته بشه.

تو هم اگه شیطون هستی و آدمهایی رو ول معطل خودت کردی یا ول معطل بودی توی زندگیت پس بیا و تعریف بکن.

چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟ به من بگو، بگو

اون قدر مزخرفات گفتم که دیگه خواننده ای برام نمونده ولی خوب ناگزیرم از گفتن این حرفها،گفتن و نوشتن دغدغه های روحی ام توی این وبلاگ آرومم میکنه.مثل کیر بعد جق که هر کاریش بکنی دیگه راست نمیشه و جوش و خروش نداره منم وقتی مینویسم آروم میشم.

من از جنگ میترسم،خیلی هم میترسم،هر روز n بار شبکه خبر و  سایت روزنامه همشهری رو چک میکنم که ببینم جنگ شروع شده یا نه.به شکل بیمارگونه ای ذهنم درگیر شده.واقعا ذهنم درگیر شده.نمیتونم روی چیزی تمرکز بکنم.از مردم عادی در عجبم که چطور آروم هستن.خودم هم ظاهرا آروم هستم ولی درونم متلاطم و طوفانی هست.مسابقات المپیک رو میبینم،سر کار میرم،با خانمم حرف میزنم و از اسنپ سرشیر و عسل و نون بربری میخرم ولی ته دلم استرس دارم.تمام این سالها به خاطر مهریه و ترس از بازداشت و زندانی شدنم یه استرسی با خودم حمل میکنم و استرس جنگ هم بهش اضافه شده.میدونم نباید بترسم ولی همیشه بدترین گزینه ها میاد توی سرم،جنگ تمام عیار،بمباران هوایی،قحطی،خشکسالی،گرونی،کشته شدن مردم،بیمارستان های شلوغ و موارد این چنینی میاد توی سرم.امیدوارم این آتش جنگ تا موقع به دنیا اومدن طفل معصومم خاموش شده باشه.

میخواستم این پُست رو همین جا تموم کنم ولی باز هم ادامه اش میدم.علیرضا مهمدی،مبینا نعمت زاده،سعید اسماعیلی،دمشون گرم خیلی خوب بازی کردن.من سرکار هستم ولی از سایت تلوبیون بازی ها رو می بینم.دوربین هم درست بالاسرم هست،اگر روزی مدیرم بهم گفت چرا تو ساعات کاری اینا رو میبینی جوابی ندارم بهش بدم.در مورد تحصیل در مقطع کاردانی حسابداری هم بیخیال شدم.دوره های حسابداری رو میرم  و دیگه دانشگاه نمیرم.یکی از بچه ها به اسم مرضیه برام کامنت گذاشت و اینو گفت منم دیدم راست میگه اینجوری بهتره،هم هزینه اش کمتره و هم زمان کمتری میگیره.مرسی مرضیه جون.

دیگه حرفام تموم شد،کمی آروم شدم،اگه جنگ تمام عیار شد بهم بگو تو چی کار میکنی؟

آن‌که به دروغ‌گویی منسوب گشت اگر راست گوید، از او باور ندارند.

خدا رو شکر امین میرزازاده اولین مدال رو گرفت و دلم خوشحال شد.ایشالا بقیه بچه های کشتی و تکواندو هم مدال بگیرن پرچم کشور عزیزمون ایران بره بالا.کار قشنگش این بود که بعد مسابقه هم رفت حریفش رو قلم دوش کرد و بغلش کرد.خیلی کارش قشنگ بود.من که اگه بودم همچین کاری نمیکردم.دمش گرم که اخلاق ورزشی هم داشت.خلاصه که این مدال مبارک رهبر عزیز و همه مردم کشور

به نظرت ورزش آدم ها رو بهتر میکنه و دنیا رو به جای بهتری تبدیل میکنه؟

من از اونام که عاشق عاشق شدنم.

یه تغییری توی پست ها میخوام بدم و اونم این که انتهای هر پست به جای این که این و اون رو بوس کنم یه سوال مطرح میکنم.

تو هم اگه با روابط دختر و پسر تحت نظارت خانواده ها موافق هستی پس کلمه "لذت حلال " رو برام کامنت کن.

دل که بهت سپردم ، برات قسم که خوردم ، دیدی که راست میگفتم

در زندگی انسان وارد رابطه های اشتباه میشه،احساس و جسم و پول و عمرت رو میزاری پای یکی و بعد میبینی طرف کونی از آب در میاد،خیانت میکنه،بی خبر و بدون دلیل ولت میکنه و به هر نحوی رابطه و احساس پاکی که براش خرج کردی و به پاش ریختی رو نادیده میگیره.روزهای غم و اندوه میان و انسان رو نادم و پشیمان میکنه که چرا من این قدر ساده بودم و دریایی از سوال توی ذهن فرد شکست خورده میاد که چرا منو ول کرد؟کجای کار اشتباه کردم و خیلی چیزهای دیگه و بعد مرحله فراموشی و شروع یک روز نو و تازه و زندگی ادامه پیدا خواهد کرد.اما تمام این مراحل بعدها شیرین به نظر میاد،انسان عشقی داشته باشه و اون رو از دست بده خیلی بهتره که بدون عشق زندگی رو سر کرده باشه.

ما در حال انجام وظیفه ایم.

فکر نکنید استرس جنگ دارم از چیزی میترسم،پاش بیفته خودم یک تنه کل اسرائیل رو میگام.من آماده حمله هستم.اگر عزیز دل بهم اجازه بده میرم داوطلبانه میجنگم.

امیدوارم ایران جوری حمله بکنه که گائیده بشه اسرائیل،اون موشک های بزرگ ده متری رو که چند سال پیش تو پارک آب و آتش دیدم رو باید بفرستن تو خاک اسرائیل و نابودش بکنن،باید ساعتها و ساعتها و هزاران بمب ریخت تو اسرائیل و بعدش از طریق مرز سوریه صدها هزار نفر ارتشی و سپاهی و بسیجی و داوطلب و حماس و حزب الله بریزن تو اسرائیل و برای همیشه این دولت متخاصم رو نابود بکنن.بعدش ایشالا ما هم میریم نماز رو تو قدس میخونیم.

اگه فکر میکنی جنگ با اسرائیل کار درستی هست پس برام کلمه جنگ رو کامنت بکن.

شجاعت یعنی اینکه بترسید اما هرطوری که شده یک قدم به جلو حرکت کنید.

المپیک اول:بعضی وقتها توی محیط کار مدیر یا سرپرست آدم یه کار تخمی و مسخره ازت میخواد که هیچ اهمیتی هم نداره انجام دادن و ندادنش و تو اون قدر طولش میدی تا مدیر یادش بره چی بوده.حالا هم جنگ ایران و اسرائیل این جوریه،ایران انگار این قدر میخواد طولش بده تا حشر و شهوت جنگ حزب اللهی ها بخوابه و مردم سرد بشن و یادشون بره‌.بعید هم میدونم ایران حرکت خاصی بزنه.

المپیک دوم:وقتی از حموم میام لخت جلو آیینه وایمیسم و بدنم رو نگاه میکنم.آثار ظریف و محوی از یه بدنی داره که سالها پیش ورزش رو به خودش دیده ولی شکم جلو،پرپشم،شمبول آویزون و اصلا اوضاعیه واسه خودش.خیلی خدا رو شکر میکنم که زن های ایرانی بدن مردهای ایرانی رو میپسندن و گرنه که من با این افکارم زن بودم با هیچ مرد ریش و پشمی و شکم داری نمیخوابیدم.

المپیک سوم:این قدر از تیم فوتبال مراکش بدم میاد که حد و حساب نداره،خصوصا این اشرف حکیمی کون نشور تخمی.تا یکی میره نزدیکشون چنان خودشون رو پرت میکنن رو زمین که انگار تیر خوردن.ایشالا ببازن حذف بشن برن کشور تخمی خودشون.

المپیک چهارم:حرف زیاد برای گفتن دارم ولی خوب خسته هستم و شما هم حوصله خوندن ندارید.فقط یه چیزی و اونم این که به نظرتون کمی کنسرو و باطری و چراغ قوه و رادیو بزارم یه گوشه که اگه یه وقت بمبارون شد شیراز اینا در دسترسم باشه یا بیخودی دارم استرسی میشم؟

بدبختی‌ها را فراموش کنید تا خوشبخت شوید و اگر خوشبختی‌ها را از یاد ببرید آدم بیچاره و بدبختی خواهید بود.

یه استرس عجیبی روزها باهام هست و حتی شب ها که میخوام بخوابم باهام هست و دیشب هم ساعت ۴ بیدار شدم در واقع از خواب پریدم،فکر کردم موشک زدن.دیدم خبری نیست عزیز دل رو بغل کردم و دستم رو گذاشتم روی شکمش.

میگن از هر چی میترسی برو تو دلش،منم به عزیزدل گفتم اگه جنگ شد میرم داوطلبانه به جبهه،گفت فکرش رو از سرت بیرون بکن بچه تو راهی داری.آدم استرسی هستم،همش یا استرس بازداشت شدن دارم به خاطر مهریه،یا استرس زندان رو دارم،یا الان استرس جنگ رو دارم،توی کارم هم آدم استرسی هستم.خدایا خودت کمک کن،ایشالا بچه ام مثل من استرسی نشه و مرام و مسلک شیرازی ها رو پیدا بکنه و ریلکس و راحت باشه.

دیگه چی میخواستم بگم،هیچی دیگه،خبری از بوس آخر پست ها نیست چون فعلا در شرایط آمادگی برای جنگ هستیم.

کسی که چیزی را مذمت کند به همان چیز گرفتار می شود

خدا من رو ببخشه،دهه شصتی ها رو مسخره کردم که همش درس میخونن و هنوز خیلی هاشون دانشجو هستن.کارم قشنگ نبود.لااقل در این مورد نباید مسخره میکردم چون که خودم هم تصمیم گرفتم دوباره برم دانشگاه.دوستان عزیز دهه شصتی که از حرفهای من ناراحت شدین منو ببخشید.

حالا سوالم رو میپرسم و جواب دادن به این پست رو از شما عزیزان میخوام.مرسی.

رشته کاردانی حسابداری خوبه؟

کدوم دانشگاه ها توی شیراز غیرحضوری هست؟

جنگ هم بشه خدا بخواد شهیدیم.

الان که دارم منطقی و بعد جق و سکس دارم فکر میکنم،میبینم اون قدر هم که گفتم ترسو نیستم و اگر زبونم لال جنگی شد چه بسا که من داوطلبانه برم و واسه خاکم بجنگم.یه کم کونی مونی ها و ترنس ها و اُبی ها رو که میبینم میگم کون لقش من واسه این اراذل برم جنگ،ولی بعدش پشیمون میشم.با خودم میگم ریشه من تو این خاک هست و اگر چیزی باشه که ارزش مُردن داشته باشه همین خاکه‌.پس نترسید و محکم باشید و راحت بخوابید،پاش بیفته خیلی ها مثل من میرن جلو و نمیزاریم هیچ دشمنی بخواد یه وجب از خاک رو بگیره

باید مرا باور کنی! من با توأم، هر جــا که باشی

دیروز عصری موقع برگشت به خونه از سرکار،توی ماشین بودم و رادیو پیام گوش میدادم و رادیو ترانه "باورم کن" از علی زندوکیلی رو گذاشته بود.منم خیلی دلم گرفته بود به خاطر شهادت آقای هنیه،عجیب که با اون گرمای هوا و گرفتگی هوا چند قطره بارون هم اومد،منم دیگه طاقتم از دست رفت و چشمهام پر از اشک شد و با این ترانه چند قطره اشک ریختم.یه دلتنگی هم برای برادر و خواهر و مادر و برادر زاده ام هم داشتم،یک سال بیشتره که ندیدمشون.همه اینا باعث شد که کمی بغضی و اشکی بشم.

پا تهی گشتن به‌است از کفش تنگ// رنج غربت به که اندر خانه جنگ

باز دوباره خشونت،باز دوباره ترور،خدایا خودت کمک کن.من میترسم،از جنگ میترسم،از کشتار میترسم،از گرونی میترسم.امیدوارم جنگ نشه،دوباره پنیک بهم دست داد.یعنی چطوری میشه؟اینا چطوری تونستن تو تهرون این کار رو بکنن.موشک زدن یا تیر اندازی کردن.خدای بزرگ و مهربون صلح رو بیار به این دنیا،امیدوارم جنگ نشه،اگه جنگ بشه کجا باید فرار کنم؟استان فارس کلی روستا و دهات داره،میتونم فرار کنم توی یکی از روستاهای دورافتاده اش.دستام میلرزه.خدا رحمت بکنه آقای هنیه رو،با شهدا و انبیا محشور بشه ایشالا.امیدوارم جنگ نشه،جنگ بشه من واقعا نمیتونم برم جنگ،من بچه تو راهی دارم،کمر درد دارم،ریزش مو دارم،یکی از دندونام روکش نداره،من ۴۰ سال دارم،من نمیتونم بجنگم.من آدم صلح هستم.

خدایا خودت کمک کن،خودت کمک کن.بغضم گرفته،گریه دارم

در نظرم، آقای کلاتر مرد بسیار خوب و قابل احترامی بود. این فکر را تا لحظه‌ای که گلوی او را بریدم، با خود در ذهنم داشتم.

شکرریز اول: سالهاست دارم میگم هالیوود و غربی ها دنبال کس شعرهای ضد اخلاقی هستن،حالا که من راضی شدم به همجنسگرایی،حالا یه ورق دیگه رو کردن که باید نان باینری ها و ترنسجندرها و مرد های ریش دار سینه دار رو هم به رسمیت بشناسین.نمونه اش هم افتتاحیه المپیک کیری.من مشکلی با پسرهای گی و خوشگل و دخترونه ندارم.ولی یه آدمی که پستون داره،بدن زنونه داره ولی ریش هم داره،صداش هم بین زنونه و مردونه هست دیگه چه صیغه ای هست؟

شکرریز دوم:یه بار یه پستی نوشتم و خیلی دوستش دارم و عنوانش این بود: " سه کیری که نخوردم" و در رابطه به سه تا کیر بود که در طول زندگیم باهاشون روبرو شدم و دلم میخواسته بخورمشون ولی نشده و به طول و تفسیر شرح داده بودم که اون کیرها چه شکلی و چه رنگی و چه مدلی بودن و چرا دوست داشتم بخورمشون.پست واقعا بامزه  و شیرینی شده بود و دوستش داشتم ولی فردا صبح اش اومدم و دیدم بلاگ اسکای پاکش کرده.اگر توی یکی از کشورهای اتحادیه اروپا زندگی میکردم میتونستم به جرم هوموفوبیا برم ازشون شکایت بکنم و یه پولی ازشون بگیرم ولی نشد دیگه.

شکر ریز سوم:مسئله افغانستانی ها دوباره ترند این روزهای مجازی شده.من همیشه سمت افغانستانی ها بودم توی این موضوع و این رو به جرات میگم اگر بخواهیم بیرونشون بکنیم تمام اقتصاد ایران و شهرک های صنعتی و شرکت ها همه فلج میشن‌.افغانستانی ها نقش بسیار پررنگی توی اقتصاد کشور دارن و هر استان و شهری که افغانستانی بیشتر داشته باشه،پویایی و زندگی و کار و آبادانی بیشتری داره.و در ثانی هیچ شواهدی مبنی بر این که مهاجرین باعث افزایش جرم شدن وجود نداره.به نظرم اون آقایی که وسط جهنم تیر و مرداد هم کاپشن میپوشه و شما خیلی دوستش دارین هم باید حرفهاش رو در مورد مهاجرین پس بگیره  و عوض نفرت بیاییم به اینا شناسنامه و اجازه اقامت بدیم و مثل یه شهروند ایرانی بشن.اون وقت از این خیل جمعیت به نفع خودمون میتونیم استفاده بکنیم‌

شکرریز چهارم:هیچی دیگه گفتنی ها رو گفتم.

تو هم اگه فکر میکنی ورزشکارهای ایرانی تیم پناهنده های المپیک یه مشت کونی خیانتکار هستن پس یه بوس به نوشاد عالمیان بده.

خیلی ناراحتم که کسی برام کامنت نمیزاره.

من معتقدم که وقتی آدم در زندگی تنهاست و دارد فکر می کند ، باز هم مخاطبِ افکارش فردِ خاصّی است.

بلاگ اسکای متاسفانه وبلاگ سمی نداره یا اگه داره زود میبندن و میرن.ولی اگه دنبال سم واقعی هستین برین تو سایت "نی نی سایت".لامصب همه چیز توش داره.

یکی از تاپیک های سمی که توی نی نی سایت بوده و معروف شده تاپیک "اقدس الویه" بوده.الان پاکش کرده سایت ولی عکسش هست تو اینترنت و داستان از این قرار بوده که کاربری به اسم اقدس تو کُسش سالاد الویه میزاشته و آقاییش خوشش اومده و رفته نون لواش آورده و از تو کس اقدس سالاد الویه در میاورده و میزاشته لای نون لواش و میخورده.به همین خوشمزگی.

عشق به همه چیز می‌ارزد به همه چیز. این عشق است که چشمت را به دنیا باز می‌کند.

از بدبختی های آپارتمان نشینی اینه که صداها و بوهای توی خونه با بقیه همسایه ها share میشه و بقیه باید مستفیض بشن از بوی غذاهای همسایه و تِپ تِپ خروسی گاه و بی گاهش.

حالا یکی از همسایه های ما هر چند روز یه بار نوره یا واجبی یا پودر موبر میزنه،به والله هفته ای یه بار واجبی میکشه،گور پدر من که باید بوش رو تحمل بکنم،لامصب خودت پوستت داغون نمیشه؟زخم میشه به مولا هر هفته نوره بزاری،شیطونه میگه منم هر هفته واجبی بزارم و مقابله به مثل کنم.

تو هم اگه معتقد به طب اسلامی و خواص نوره هستی پس یه بوس به لبرون جیمز بده.

روح از هرچه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است

خدا رو شکر زنده و سلامت هستم و دوباره یه دوره جدید المپیک شروع شد.هر دوره ای که جام جهانی یا المپیک شروع میشه من فقط خدا رو شکر میکنم که یه دوره دیگه هم تونستم ببینم.مگه چند تا دوره المپیک آدم سرحال و قبراق هست و با دل خوش میتونه نگاه بکنه؟شما هم شاکر نعمت ها و سلامتی که دارین باشین.

از صمیم قلب دعا میکنم همه سالم و سلامت باشن،سلامتی تاجی هست بر سر آدمهای سالم که فقط مریض ها میبینن.

اگه تو هم بدن خودت رو دوست داری و لذت میبری از این که بدن قشنگی داری پس یه بوس به زیدان بده.

به هنگام عزیمت و در دقایق حساس زندگی، انسان‌هایی که توانایی بررسی ِ اعمال ِ خویش را دارند به اراده‌ای قوی دست می‌یابند

چند تا هدف دارم که باید برم دنبالش:

اول:ورزش،چند روزه کمار میخورم و شکمم کوچک تر شد،البته من میگم شکم،شکم خرکی و بزرگی ندارم،کوچیکه ولی همین رو هم ندوست.باشگاه رو بغل میکنم و فقط شکم میرم تا کوچیک تر بشه.

دوم:یه دوره ای هست دوست دارم برم،در رابطه با کارم هست،تاثیری روی حقوقم نداره و به کارم هم نمیاد ولی دوست دارم یادش بگیرم.تجربه نشون داده هر وقت دوره ای رفتم بعدا به دردم خورده.

سوم:هیچی دیگه.جق هم کمتر بزنم،البته که سرانه جق زدنم خیلی اومده پایین و از خودم راضیم.

چهارم:اینستاگرام هم کمتر برم.

زندگیم کم کم نظم گرفته و از بابتش راضی هستم.کاش سالهای سال پیش میرفتم روانپزشک،از وقتی رفتم روانپزشک و قرص میخورم اول این که دیگه دنبال دخترا و زنها نیستم،تشنه کص نیستم،اخلاق و خلق و خویم خیلی نرم و مهربانانه شده و الان هم متمرکز هستم روی کارم و زندگیم و بچه تو راهیم.هر کس احساس میکنه کمی داره کس خلش در میره قبل از این که اون قدر کس مشنگ بشه که خودش هم حالیش نباشه باید بره دکتر.میدونی آخه بیماری های روانی این جوریه دیگه،تو مریضی،حالت بده ولی دیگران رو مقصر میدونی،نمیفهمی که باباجان کس خل خودت در رفته.یا این که هر مردی میبینی دلت میخواد زیرش بخوابی یا هر زنی ببینی دوست داری بزنی توش و اینو میزاری به حساب گرم مزاجی ات.از من گفتن،تجربه رایگان در اختیارتون میزارم شما هم بیایین فحش بدین.

خلاصه دو برنامه دارم،یکی ورزش و دوم اون دوره که توی ذهنم هست.

راجع به پست قبلی که دخترا عکس لختی توی اینستاگرام میزارن باید بیشتر توضیح بدم.پلنگها و جنده ها رو کاری ندارم،بالاخره اینا بیزینسشون از همین راه هست،ولی دخترهای معمولی و غیر جنده رو دوست ندارم ببینم که لخت میشن و عکس میزارن توی اینستا،درک میکنم دختر جوون هفده،هیجده ساله دوست داره خودنمایی بکنه ولی دلم میخواد بهشون بگم دختر خوب و قشنگم،ارزش تو بالاتر از این هست که هر کس و ناکسی زیبایی هات رو توی اینستاگرام ببینه.ورزش بکن،پوشش مناسب داشته باشه.خدا حفظش بکنه و از زندان آزادش بکنه،آقا تتلو هم همین ها رو میگفت.اصلا وقتی شما عکس لختی توی اینستا میزاری این همه آدم نگاهش میکنن انرژی منفی وارد بدنتون میشه،میدونم حرفهام منطقی به نظر نمیاد ولی واقعیت هست.دختری که همش لخت توی اینستا هست و دنبال لایک و کامنت هست زمین تا آسمون فرق داره با دختر پوشیده و ورزشکار،من نمیگم دخترها محجبه و خیلی باحجاب باشن یا سکس نداشته باشن.من میگم عکس های لختی از خودشون توی اینستاگرام نزارن،به خدا این قدر ناراحت میشم دخترهای کم و سن و سال واسه ویو و لایک توی اینستا و برنامه های مشابه لخت میشن،دلم میسوزه.شما مثل برگ گل هستین چرا خودتون رو در معرض نمایش میزارین.

بگذریم،زیاد حرف زدم.اگر خبر خاصی شد میام تعریف میکنم.

تو هم اگه قلبت به خاطر خیانت دوست نزدیکت شکسته پس یه بوس به خودت بده.

جالب است، گاهی آدم می‌بیند که از این همه بچه قد و نیم قد، توی راه و نیمه راه، یکیش هم مال خود آدم نیست.

نمیدونم چون خودم دارم صاحب دختر میشم یا چون دیگه مثل سابق تشنه نیستم.اینجوری شدم که دخترای جوون ایرانی رو که توی اینستاگرام میبینم کون و ممه و بدن رو ریختن بیرون دوست دارم برم یه پارچه ای چیزی بندازم روشون و بگم دخترم خودت رو بپوشون.درسته بدن هر کس متعلق به خودش هست ولی خوب نمیدونم چرا خوشم نمیاد دخترای ایرانی پرو پاچه و بدن رو بریزن بیرون.زشته.واسه کی لخت میشین؟یه مشت چلقوز دهاتی پشت کوهی تشنه حشری ببیننتون و با عکساتون جق بزنن؟نمیدونم والا،شاید دختر خودم هم بزرگ بشه بخواد عکسهای لختی بزاره تو اینستاگرام.ولی من به عنوان یه پدر ایرانی نیمه سنتی نمیپسندم.حالا خود دانی.

تو هم اگه گاهی با یه عکسایی جق زدی که باورش سخته پس به الیزابت اُلسن یه بوس بده.

اشک‌های دیگران را بدل به نگاه‌های پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی‌هاست.

میگم کاشکی یه آدم با ذوق پیدا میشد و یه وبلاگ یا یه کانال توی تلگرام درست میکرد و با وبلاگ نویس ها مصاحبه میکرد و از اخبار وبلاگ نویس ها مینوشت.خیلی باحال میشد.الان تو همین بلاگ اسکای وبلاگ نویس هایی هستن که هنوزم کلی خواننده دارن،با اونا باید مصاحبه بشه.خیلی قشنگ میشد.من آدم محبوبی نیستم و کسی از من خوشش نمیاد وگرنه من یه کانال درست میکردم و با همه مصاحبه میکردم و فایل صوتی اش رو آپلود میکردم.

میان اطمینانِ نابه‌جا و غرورِ به‌جا، فاصله‌ای هست به نازکی برگِ گل…

وقتی میگن گروه های پرخطر سلامتی نباید توی این هوا بیرون بیان زیاد جدی نمیگرفتم.

دیروز که عزیز دل نوبت سونو داشت.بهش گفتم مرخصی بگیرم و ببرمت و گفت نه و با اتوبوس رفته بود و توی اتوبوس احتمالا به خاطر گرما افت فشار میدا میکنه و تا مرز بیهوشی پیش میره.ولی خوب خدا رو شکر یه خانمی بهش کمک میکنه و خودش رو جمع میکنه و به خیر میگذره هر طوری بود.

خدا رو شکر،به لطف دعاهای شما خواننده های گلم حال جنین خوبه و مشکل خاصی نداره.امیدوارم روزها بیان و برن و بزرگتر بشه و سالم به دنیا بیاد.خدا شاهده فقط دوست دارم سالم به دنیا بیاد.

مراقب سلامتی خودتون باشید،تو گرما بیخودی بیرون نرین،تو خونه هم زیاد برق مصرف نکنید.

اگه تو هم فکر میکنی من مودب ترین وبلاگ نویس جهان هستم پس یه بوس به روکو سیفردی بده.

این که می‌گویند گذشته فراموش می‌شود چندان درست نیست. چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز می‌کند.

من واقعا مایل به بحث سیاسی نیستم ولی چون هر از گاهی هی یه افرادی میان فحش میدن مجبور میشم یه پست سیاسی بزارم.

این که شما مخالف نظام هستین واسه من اهمیتی نداره و مهم نیست ولی این که شما خودتون رو اکثریت میدونید توهین به شعور من هست،شما مخالفین نظام اقلیت ناچیزی هستین که فقط گنده گوز هستین و فکر میکنید امروز و فردا آخوندها سوار قایق میشن و میرن و رضا و معصومه قمی میان میشن رهبر و رئیس جمهور.

برادر من،خواهر من،طرفداران نظام خیلی بیشتر از اون چیزی هست که شما فکر میکنید،آدمهایی با شغل آزاد و بدون هیچ وابستگی به دولت باز هم طرفدار نظام هستن.

و نکته دیگه این که چرا فکر میکنید طرف حق و درست تاریخ قرار گرفتین؟چرا فکر میکنید آخوندها سمت ظلم هستن؟چرا خودتون رو طرف درست می بینید؟والا من از مخالفان رژیم تا به الان جز فحاشی،بددهنی،تابوشکنی،رقصیدن واسه مرگ یه نفر،لخت شدن،بی ادبی و خشونت چیزی ندیدم،اینا طرف حق نیست.چرا یک درصد فکر نمیکنید شاید آخوندها طرف حق باشن.این قدر حق به جانب نباشید.

بحث رو تموم میکنم و دیگه حرف سیاسی نمیزنم ولی دو نکته رو در نظر بگیرین اول این که چون شما مخالفی و چشمهات رو روی حقیقت بستی متوجه نمیشی که صدها میلیون نفر ایرانی و خارجی داخل و بیرون کشور طرفدار جمهوری اسلامی هستن و دوم این که این احتمال رو هم بده که آخوندها بنا بر هزاران دلیل طرف حق و حقیقت هستن و خدا با اوناست.

تو هم اگه منتظری تا موج گرما تموم بشه پس یه بوس به کریستال رید بده.

آدم‌ها رو جوری که هستند بخواه، نه جوری که خودت می‌خواهی.

غذای شرکت خیلی چرب و پر نمک هست و لامصب خیلی خوشمزه هست.یه بشقاب از برنج برام کافی نیست و دوست دارم بیشتر بخورم.از طرفی هم نگران شکمم هستم که روز به روز داره بزرگ تر میشه.باید یه فکری براش بکنم،یا برم ورزش یا کمتر بخورم.

هیچ خبری هم نیست توی زندگیم و اتفاق خاصی هم نمیفته که تعریف بکنم و در واقع تکرار مکررات رو دوست دارم.