متاسفانه عادت بیمارگونه ای به اینستاگرام و اکسپلوررش دارم.ولی چند بار هم قبلا گفتم که اکسپلورر اینستای من به شکل واقعا مبتذلی دراومده بود،عکس های لختی،پستون بزرگ،زنهایی که لخت میشدن و سوتین در می آوردن و بچه شیر میدادن،دخترایی که شرت پاشون نبود و اصلا یه اوضاع فجیع مبتذلی که از آدم متشخصی چون من به دور بود و یک چند باری هم عزیز دل تیکه انداخت بهم که اینستا میدونه برات چی بیاره که خوشت بیاد و حقیقتا ناراحت شدم و جدای از ناراحتی به تاسی از داداش گلم فیل منم میخوام جق زدن رو بزارم کنار.اصلا یه اوضاعی هست،هیکل گلدونی،کیر کج،شکم گنده،بدن پرمو،تمام عناصر چندش آور تو یه پکیج جمع شده و خودم دیگه از خودم خجالت میکشدیم واسه جق زدن.واسه همین دلایل اکانتم رو پاک کردم،در واقع دلیت اکانت کردم،و یه اکانت جدید ساختم و در حین ساخت متوجه شدم سه اکانت دیگه اینستاگرام هم دارم و اونا رو هم پاک کردم و یه دونه جدید ساختم.الان اکسپلورر این هنوز آلوده نشده.ولی خوشبختانه هنوز نفهمیده که ایرانی هستم و همش پست های عربی و کشورهای عجیب و غریب برام میاره.اما از دیدن پست های کشورهای غریب به این نکته پی بردم که ولاگ های زنان خانه دار مثل یه ویروس در همه جای کره خاکی پخش شده.من فکر میکردم این ویدیوهای "سلام،امروز میخوام خورشت عن درست کنم با برنج" و تصویر یه خونه مرتب و آشپزخونه تمیز و یه میلف جاافتاده تمیز یا یه هات وایف فقط و فقط مختص ایرانی ها هست و خدا منو ببخشه گناه زنان سرزمینم رو شستم،ولی دیدم خیر از شرق تا غرب همین خبراست.یه ویدیو دیدم و بعدش هم کل پیجش رو دیدم یه زن محجبه مال اندونزی یا بنگلادش یا فیلیپین و اونورا بود که تمام خونه اش و ظرفهاش و لباساش و سنگ توالتش و همه چیزش به شکل سرگیجه آوری صورتی بود.فقط تنها چیزیش که صورتی نبود کسش بود.بعد یه ویدیو دیگه دیدم و نفهمیدم کدوم کشوره شبیه افغانی ها بودن ولی روسری و حجای کامل داشتن و ترکی حرف میزدن.اونا هم خیلی خرج های الکی میکردن واسه سیسمونی بچه و در نهایت این که دیدم این ویروس منحوس بَلاگری توی همه کشورها پخش شده.سخن به پایان بیارم و دیگه گزافه نگم ، اینستام تمیز و پاکیزه شد.خودم هم خوشحال شدم،تصمیم هم دارم دیگه جق نزنم.
المپیک تموم شد و دوباره برگشتم به تنظیمات کارخانه.یعنی استرس جنگ.
دیروز یکی از همکارها گفت امشب میزنن و تموم دیشب من کابوس میدیدم و صبح بهش گفتم چرا الکی بهم استرس دادی،خبری نشد،میخنده میگه نمیدونستم استرس میگیری و منم تو دلم گفتم خاک بر سرت و قربون لبات.
دیشب عزیز دل نظریه جدیدی رو مطرح کرد و اونم این بود که توی ماه صفر حمله انجام نمیشه،با این حساب تا ۲۳ روز دیگه حمله ای نخواهیم داشت.یه نفر دیگه هم گفت تا بعد اربعین حمله نخواهد شد.اگر این دو نظریه رو در نظر بگیریم روی کاغذ حداقل تا یک ماه دیگه حمله ای نخواهد شد.
حالا به جز عبارت "جنگ ایران و اسرائیل" عبارت های "الحرب فیمابین الایران و الاسرائیل " و "war iran vs israel" رو هم سرچ میکنم.تا ببینم توی سایتهای دیگه چی نوشته.
یه خبری هم اومد که جنگ محدود هست اما چند روز طول میکشه.خلاصه که دریایی از استرس هستم که ساحل نداره ولی امیدوارم که اتفاق بدی واسه هی کدوممون پیش نمیاد.
این بچه هنوز نیومده ذهن من رو درگیر کرده و به تکاپو افتادم،قبلش که راننده اسنپ بودم و با خودم میگفتم تا ابد همین میمونم و خونه و ماشین هم دارم و بیمه هم واسه خودم رد میکنم و ساعت کاری منعطف دارم و خودم رئیس خودم هستم و سلطان جهانم به چنین روز غلام است ولی وقتی شنیدم عزیزدل حامله هست با خودم گفتم شاید این بچه وقتی رفت مدرسه دوست نداشت بگه بابام راننده اسنپ هست و یه میل عجیبی درونم زنده شد که برم سرکار و یه حقوق ثابت ماهیانه داشته باشم.این شد که الان شاغل هستم.اما الان هیچ درکی ندارم که وقتی به دنیا اومد زندگیم چطور میشه،توی پاییز میخوام دوره های حسابداری شرکت بکنم و تبدیل به یه کمک حسابدار یا حسابدار بشم و فیلد شغلی ام رو عوض کنم.اما نمیدونم میتونم یا نه،نمیدونم چقدر هزینه داره واسم تولد بچه،چقدر باید خرج کنم،چی باید بخرم،هزار تا فکر توی سرم هست و نمیدونم از کجا شروع کنم.احتمالا عزیز دل خودش همه چی رو بدونه،این که بیمارستان کجا باید بریم و بچه شب کجا میخوابه و چی باید بخریم براش.من که چیزی حالیم نمیشه.
ولی هر چی که هست میدونم قدمش مبارک هست و زندگیم عوض میشه.
دارم کچل میشم متاسفانه،وسط سر و پشت سر پرپشت و مشکی،جلوی سر کم پشت و رو به ریزش.اگر کچل تر شدم ورزش رو شروع میکنم و کمی که بدن رو اومد موها رو میتراشم.یه کچل خوشتیپ بشم حداقل.
خیلی خوشحالم که کشتی و تکواندو تونست مدال بگیره تو المپیک.این کشور پر از جوون با استعداد و خوبه،فقط متاسفانه هیچ کس حتی پدر و مادرها قدر بچه ها رو نمیدونن.
وبلاگ هم دوباره خواننده هاش داره زیاد میشه و از این بابت خوشحالم.
دیگه خبری نیست و هوا هنوز گرم هست و به قول شیرازی ها هنوز ستاره خُنُک نزده.
همین الان متوجه شدم پرچم قطر و بحرین یه شکل هست.
ایشالا امیرحسین زارع و آرین سلیمی و علی داوودی طلا بگیرن.
عقل نداره کسی که از برنده شدن ورزشکارهای کشور خوشحال نمیشه.
شیرازی ها توی عروسی هاشون برنج زرد شیرین با قیمه میدن.
شیرازی ها نمیگن طرف بچه دار شد،میگن بچه گیرش اومد.
من همیشه و هر ساعتی از شبانه روز با ترس و استرس زندگی میکنم.این قرصی که روانپزشک بهم داده تا حدودی کنترلش کرده ولی از بین نبرده اش.فکر کنم با ورزش شدید هم کمی از ترس ها و استرس هام کم بشه.اما ترس ها و استرس هایی که همیشه با خودم حمل میکنم چی هستن:
ترس و استرس از این که زن سابقم محل زندگی ام رو پیدا بکنه و حکم جلبم رو به خاطر ندادن سکه ها بگیره و واسه سالهای طولانی بیفتم پشت میله های زندان.ترس و استرس جنگ،اتفاقی بیفته که تانک ها بیان تو شهر و قحطی بشه و خیابون ها بشه میدان جنگ و کشتار و موشک بارون همه جا رو بگیره.هر وقت غذای خیلی خوشمزه ای میخورم این استرس رو میگیرم که نکنه لیاقتش رو ندارم و همیشه کم غذا میخورم.اون موقع که مجرد بودم ترس از این داشتم که پلیس ها منو با دوست دخترم تو خیابون بگیرن.ترس از پلیس،من هر وقت پلیس و یگان ویژه و نیروی انتظامی میبینم میترسم،دست خودم نیست.ترس و استرس دزد،من موبایلم رو تو خیابون دستم نمیگیرم،راه پله چراغش روشن بشه سریع میرم بیرون ببینم کی بوده،ترس و استرس بیماری،همیشه میترسم که سرطان بگیرم،یه بیماری ناشناخته بگیرم که جوون مرگ بشم.ترس و استرس مُردن عزیزدل،حتی خواب مردن و مریضی اش رو میبینم.ترس و استرس اخراج شدن،با این که هر جا کار کردم من رو خیلی دوست داشتن و جز کارمندهای خوب هستم ولی همیشه میترسم اخراج بشم.ترس و استرس تصادف،اگر بخوام بیشتر از ۸۰ کیلومتر برم یهو میترسم که نکنه تصادف بشه.ترس و استرس دیوونه شدن،این که استرس،آلزایمر،افسردگی،اختلال دوقطبی،اسکیزو یا یه چیزی مشابه اش بگیرم.
خیلی چیزهای دیگه میتونم بگم ولی دیگه کافیه،اما هنر من در این هست که با وجود این که آدم استرسی هستم ترس هام رو مدیریت میکنم و عادی زندگی میکنم و نمیزارم اینا افسار زندگی من رو به دست بگیرن.
دم ناهید کیانی گرم،خدا بهش اجر بده که زد این کیمیا علیزاده وطن فروش جاسوس جلف خائن مزدور منافق رو شکست داد.
این قدر بدم میاد از آدمهایی که نون دولت رو میخورن بعد میان ازش انتقاد میکنن.تو همین وبلاگ نویس ها هم چند نفر کونی مزدور هست که کارمند دولت هستن ولی توی وبلاگ هاشون بر علیه نظام مطلب می نویسن.خاک بر سر بی لیاقت و نمک نشناسشون بکنن.
خدا به آدم یه وطن داده که مثل پدر و مادرش هست،ازش گریزی نیست و ملیت تا ابد باهات میمونه.حالا هر کاری بکنی منکرش نمیتونی بشی.کثافت ترین آدمها کسایی هستن که که ملت و دولت و مردم بهشون خدمت میکنن و نون اشون رومیدن بعد بهش پشت میکنن.میخواد یه کارمند ساده دولتی باشه یا ورزشکار المپیک.
اگر به ذهن و تجربیات و خاطرات گذشته تون رجوع بکنید و نقبی به گذشته بزنید میبینید که آدمهایی رو ول معطل کردین و در طرف مقابل ول معطل بعضی ها هم بودین.یعنی این که یه آدمی رو الکی هی دنبال خودتون کشوندین و یا این که چند سال دنبال یه نفر بودین و ناامیدانه در انتظار لبخندی ازش بودین.
اینم مدلی از رابطه هست،و متاسفانه پر از غصه هست.معمولا هم توی دوستی های معمولی به وجود میاد،توی آتش عشق دوست معمولی ات میسوزی و میبریش کافه و سوار ماشینش میکنی و دور دور میبریش و شنوای حرفهاش هستی و تولدش رو فراموش نمیکنی و براش هدیه میخری و اون میاد از پسر یا دختر لاشی میگه که سرکارش میزاره و به عشقش جواب نمیده و همه حماقت هاش رو واسه تو تعریف میکنه و تو نمیدونی بهش چی بگی.هر بار هم که میخوای حرف رو ببری سمت عشق و دوست داشتن بهت میگه که ما دوست معمولی هستیم و تو مثل خواهر/برادر من میمونی.ماه ها و سالها میگذره و تو فقط ول معطل هستی و تو رو دنبال خودت میکشونه تا روزی که از این خواب و خیال بیایی بیرون و بزنی بیرون از این رابطه سمی.بعدش هم که میبینه داره از دستت میده یه لبخند،یه غمزه،یه لمس دستات یه گریه مصلحتی میکنه و دوباره خام و خر و خرابت میکنه و تو رو دنبال خودت میکشونه که دنگ کافه رو بدی و شنوای حرفهاش باشی و این پروسه اون قدر ادامه پیدا میکنه تا روزی که دیگه خودش خسته بشه.
تو هم اگه شیطون هستی و آدمهایی رو ول معطل خودت کردی یا ول معطل بودی توی زندگیت پس بیا و تعریف بکن.
اون قدر مزخرفات گفتم که دیگه خواننده ای برام نمونده ولی خوب ناگزیرم از گفتن این حرفها،گفتن و نوشتن دغدغه های روحی ام توی این وبلاگ آرومم میکنه.مثل کیر بعد جق که هر کاریش بکنی دیگه راست نمیشه و جوش و خروش نداره منم وقتی مینویسم آروم میشم.
من از جنگ میترسم،خیلی هم میترسم،هر روز n بار شبکه خبر و سایت روزنامه همشهری رو چک میکنم که ببینم جنگ شروع شده یا نه.به شکل بیمارگونه ای ذهنم درگیر شده.واقعا ذهنم درگیر شده.نمیتونم روی چیزی تمرکز بکنم.از مردم عادی در عجبم که چطور آروم هستن.خودم هم ظاهرا آروم هستم ولی درونم متلاطم و طوفانی هست.مسابقات المپیک رو میبینم،سر کار میرم،با خانمم حرف میزنم و از اسنپ سرشیر و عسل و نون بربری میخرم ولی ته دلم استرس دارم.تمام این سالها به خاطر مهریه و ترس از بازداشت و زندانی شدنم یه استرسی با خودم حمل میکنم و استرس جنگ هم بهش اضافه شده.میدونم نباید بترسم ولی همیشه بدترین گزینه ها میاد توی سرم،جنگ تمام عیار،بمباران هوایی،قحطی،خشکسالی،گرونی،کشته شدن مردم،بیمارستان های شلوغ و موارد این چنینی میاد توی سرم.امیدوارم این آتش جنگ تا موقع به دنیا اومدن طفل معصومم خاموش شده باشه.
میخواستم این پُست رو همین جا تموم کنم ولی باز هم ادامه اش میدم.علیرضا مهمدی،مبینا نعمت زاده،سعید اسماعیلی،دمشون گرم خیلی خوب بازی کردن.من سرکار هستم ولی از سایت تلوبیون بازی ها رو می بینم.دوربین هم درست بالاسرم هست،اگر روزی مدیرم بهم گفت چرا تو ساعات کاری اینا رو میبینی جوابی ندارم بهش بدم.در مورد تحصیل در مقطع کاردانی حسابداری هم بیخیال شدم.دوره های حسابداری رو میرم و دیگه دانشگاه نمیرم.یکی از بچه ها به اسم مرضیه برام کامنت گذاشت و اینو گفت منم دیدم راست میگه اینجوری بهتره،هم هزینه اش کمتره و هم زمان کمتری میگیره.مرسی مرضیه جون.
دیگه حرفام تموم شد،کمی آروم شدم،اگه جنگ تمام عیار شد بهم بگو تو چی کار میکنی؟