تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

کسی که نتواند بر ترس غلبه کند، هنوز اولین درس زندگی را نیاموخته است.

من همیشه و هر ساعتی از شبانه روز با ترس و استرس زندگی میکنم.این قرصی که روانپزشک بهم داده تا حدودی کنترلش کرده ولی از بین نبرده اش.فکر کنم با ورزش شدید هم کمی از ترس ها و استرس هام کم بشه.اما ترس ها و استرس هایی که همیشه با خودم حمل میکنم چی هستن:

ترس و استرس از این که زن سابقم محل زندگی ام رو پیدا بکنه و حکم جلبم رو به خاطر ندادن سکه ها بگیره و واسه سالهای طولانی بیفتم پشت میله های زندان.ترس و استرس جنگ،اتفاقی بیفته که تانک ها بیان تو شهر و قحطی بشه و خیابون ها بشه میدان جنگ و کشتار و موشک بارون همه جا رو بگیره.هر وقت غذای خیلی خوشمزه ای میخورم این استرس رو میگیرم که نکنه لیاقتش رو ندارم و همیشه کم غذا میخورم.اون موقع که مجرد بودم ترس از این داشتم که پلیس ها منو با دوست دخترم تو خیابون بگیرن.ترس از پلیس،من هر وقت پلیس و یگان ویژه و نیروی انتظامی میبینم میترسم،دست خودم نیست.ترس و استرس دزد،من موبایلم رو تو خیابون دستم نمیگیرم،راه پله چراغش روشن بشه سریع میرم بیرون ببینم کی بوده،ترس و استرس بیماری،همیشه میترسم که سرطان بگیرم،یه بیماری ناشناخته بگیرم که جوون مرگ بشم.ترس و استرس مُردن عزیزدل،حتی خواب مردن و مریضی اش رو میبینم.ترس و استرس اخراج شدن،با این که هر جا کار کردم من رو خیلی دوست داشتن و جز کارمندهای خوب هستم ولی همیشه میترسم اخراج بشم.ترس و استرس تصادف،اگر بخوام بیشتر از ۸۰ کیلومتر برم یهو میترسم که نکنه تصادف بشه.ترس و استرس دیوونه شدن،این که استرس،آلزایمر،افسردگی،اختلال دوقطبی،اسکیزو یا یه چیزی مشابه اش بگیرم.

خیلی چیزهای دیگه میتونم بگم ولی دیگه کافیه،اما هنر من در این هست که با وجود این که آدم استرسی هستم ترس هام رو مدیریت میکنم و عادی زندگی میکنم و نمیزارم اینا افسار زندگی من رو به دست بگیرن.

نظرات 11 + ارسال نظر
BlueMahya جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 16:19 http://Bluemahya.blogsky.com

یکی از نشونه های "زنده بودن" پیدا کردن ترسه، منم ترس های عجیب و غریب زیادی دارم، ولی نشونه "زندگی کردن" رو با این ترس ها پیدا کردن سخته.
:')

ترس ها یه روزی میرن کنار.مطمئن باش

سپهر جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 16:38

نمیدونم چرا هربار وبلاگتو میخونم و طرفداری و دم تکون دادنت برای اینا رو میبینم بعد بدبختیاتو میخونم، یاد این حکایت میفتم:
سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ دیگری از کنار چمن گذشت. چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد! ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می‌خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش..!
توام که داری علف میخوری سگ قاسم خان!!!

بی ادب

Kimia جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 18:13

برو یمدت بوکس کار کن خیلی تاثیر داره ترساتم طبیعیه هممون داریم ولی هیچکدوم واقعی نمیشه

بوکس صورت ماهم رو خراب میکنه

Blue Mahya جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 18:26 http://bluemahya.blogsky.com

تراویس این پسره سپهر که برات کامنت گذاشته همون میرشاد ایناست که تو زمستون سال 1401 بود. سر گروهی که زده بودی دعوا شده بود و هی من هویت اینو ردیابی میکردم و remove میکردیش، من و این بحث کردیم خیلی، جدای این موضوع این شخص یک استاکر هست به نظر من، علت دعوای او موقع هم دفاع کردن بی موردش از اون دختره ی بیکار copy cat "لیمو" بود.
بعد ها برای رفع کدورت اومد ولی حقیقتا من خیلی خسته بودم برای چنین افرادی که شجاعت "خودشون بودن" رو ندارن و الانم اینجورین.
من و تو مشکلاتی داشتیم به عنوان مثال ولی خب حل کردیم و هیچوقت با صدتا اسم و اکانت فیک و مخفی بازی نیومدیم سراغ هم، اسم هامون اسم خودمون بود، متنفرم از آدمایی که صادقانه شروع نمیکنن.

حالا هم دیده تو اومدی اینم سروکله اش پیدا شده.کامنت هاش رو تایید میکنم تا زمانی که به کسی توهین کرده و دعوتش میکنم به شجاعت داشتن و مرد بودن.
سپهر،پسرم شجاع باش و منطقی و از بی خایه بودن به جایی نمیرسی

دکتر غمگین جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 21:51

به نظرم کار خیلی بزرگیه شناختن ترسها و مدیریتشون و شما خوب از پسش بر اومدین.

مرسی عزیزم

پاناسونیک جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 23:02

تو از ترس حرف نزن، چرا کامنت منو تایید نکردی؟

حرف بد زدی

phil جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 23:17

سلطان من چسبیدم به ورزش خیلی تاثیر داشته

ستون منم باید ورزش بکنم

ستاره جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 23:47 https://roozaye-roshan7.blogsky.com/

معلومه ایمانت ضعیفه

توکل میکنم همیشه ولی خوب کافی نیست

نیره شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 00:48

تراویس، منم یه ترس هایی مثل شما دارم. چاره ای جز پیش بردن زندگی نیست. البته از وقتی بیشتر در معرض اخبار قرار گرفتم، استرس هام بیشتر شده. یه مدت هست دارم زمانش رو کم می کنم.

نیره جون دوستت دارم.از هیچی نترس،تو آدم خوبی هستی و مشکلاتت رو آسون میکنه خدا

رضوان شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 05:16 http://nachagh,blogsky.com

شما میگی ترس داری ولی سعی می کنی با آن مواجه بشی تا رنگ ببازد.لازمه حرکت اصطکاک و لازمه موفقیت مواجهه با ترس است.هرگاه موفقیت پیدا کردی بدان از مواجهه با ترس ها نهراسیدی.پس به خودت جایزه بده.

ممنون رضوان جان.مرسی از جملات قشنگت

Mجان شنبه 20 مرداد 1403 ساعت 20:22

گوگل کردم ببینم عنوان پست از کدام نویسنده هست چشمم به همین عنوان در وبلاگ قدیمی تون
خورد، زیاد سطح دغدغه هاتون عوض نشده
جناب تراویس....
در هر صورت ارادت‌‌‌...

مرسی عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد