تو دنیا چه خبره:
هوش مصنوعی قابلیت شناسایی تصویر و محاوره تصویری رو به دست آورده و درست داره شبیه فیلم HER میشه و از طرفی دیگر هم سگ های رباتیک ساخته شدن که توی جنگ ها با یه مسلسل روی کمرشون میتونن دشمن رو نابود و کنن و در طرف دیگه دنیا هم سگ سالومه سیدنیا مّرده و شهبانو فرح به سالومه زنگ زده و بهش تسلیت گفته و سالومه این اتفاق مهم رو ضبط کرده در لحظه و بعضی رسانه ها هم پوشش دادن.
کل فضای دنیا و رسانه به شکل عجیبی آزار دهنده و غیرقابل تحمل شده.
توی کل جهان وبلاگ نویسی یه داداش بیشتر ندارم،اونم سلطان Phil عزیز.داداشم یه کانال داره که توش مطالب بسیار زیادی مثل موسیقی،فیلم،خاطره،تجربه و چیزای خیلی قشنگی آپلود کرده.یه کاناله که چون مطالبش از دل نویسنده اش میاد واقعا به دل میشینه.پس اگر دنبال یه کانال هستی که مطالبش واقعا سرگرم ات کنه و لذت ببری از سر زدن چندین و چند باره به کانال،حتما عضو این کانال بشو:
ملالت اول:من همه کامنت ها رو تایید میکنم به جز کامنت هایی که به دیگران فحش میدین.مثلا یکی میاد به عزیز دلم فحش میده،انتظار داره تاییدش هم بکنم.فحش دادن کار خوبی نیست.
ملالت دوم:هر شب سریال فاصله ها رو از شبکه ifilm می بینم،توی بعضی سکانس ها شهرام عبدلی و حسن جوهرچی با هم همبازی هستن،قلبم میگیره وقتی این سکانس ها رو میبینم و تف میفرستم به این دنیایی که نامرد و بی وفاست.
ملالت سوم:با عزیز دل رفتیم پارک آزادی و من پتو پهن کرده بودم و به سبک شیرازی ها دراز کشیده بودم که یه مادر و دختر رد شدن و مادره به دخترش گفت فضولی بکنی به این آقا میگم دعوات کنه و منو نشون داد.این قدر نالاحت شدم که حد و حساب نداره.این چه تربیتی هست؟بعدش هم مگه من چه هیبتی دارم که دخترت بخواد از من بترسه.
ملالت چهارم:حرف چندانی برای گفتن ندارم جز این که صدای علی لهراسبی رو خیلی دوست دارم.
مرسی مهربون که تا اینجا خوندی،دوست دارم صورت ماه کری مولیگان رو ببوسی که عین خانوم ف میمونه.
بزغاله اول:میخواستم در مورد عشق منبر مبسوطی برم ولی شبکه مستند داره یه برنامه در مورد بزهای سانن نشون میده و حواسم کلا پرت شده،کاش خونه بزرگ حیاط داری داشتم،اون وقت بزغاله سانن میاوردم و بغلش میکردم و بزرگش میکردم.
بزغاله دوم:خونه حیاط دار اگه داشتم یه دستگاه تقطیر هم میخریدم و عرق خرما و عرق کشمش درست میکردم.البته الان فقط زر میزنم.تهرون که بودم خونه ام حیاط داشت.هیچ غلطی توش نکردم،فقط گربه ها رو با شلینگ خیس میکردم که نیان تو حیاط.
بزغاله سوم:میدونی چه غذایی بیشتر از کباب به آدم حال میده؟بادمجون سرخ شده و نون تافتون گرم و ریحون و پیاز و سالاد شیرازی.لامصب هم ارزون در میاد هم جوری خوش خوراکه که هیچی جاش رو نمیگیره.
بزغاله چهارم:شما که ماشین دارین بگین هر چند وقت باطری ماشین میخرین؟من سه سال پیش باطری خریدم برای ماشین،امروز مجبور شدم دوباره باطری بخرم.نمیدونم والا،طبیعیه یعنی بعد سه سال باطری رو تعویض کرد؟
بزغاله پنجم:شهر شما هم بارون میاد؟
همین دیگه.مرسی که تا اینجا خوندی،حالا که این قدر مهربونی پس یه بوس به سیماتیرانداز بده.
یه چیزی هم در تکمیل پست قبل بگم.این دهه شصتی ها از یه سنی هم که رد میکنن اگه ازدواج نکرده باشن یا فمینیست افراطی میشن یا مرد ستیز درجه یک و از نظرشون مردها همه هیولاها و شهوت پرست و معتاد و کثافت هستن.و اگه مرد هستن و مجرد مونده باشن خسیس های درجه یکی میشن که فقط عاشق مادرشون هستن و نسبت به همه زن ها بدبین میشن و دشمن زن ها میشن.
دیگه این آخرین چیزی بود که در مورد دهه شصتی های عتیقه گفتم.و همین جا پرونده این نسل سوخته رو میبندم.میبینم که تا اسم نسل سوخته اومد بدجوری خیس شدی دهه شصتی.
همین دیگه.تو هم اگه از دست دهه شصتی ها حرص میخوری پس یه بوس به نائومی کمبل بده.
اگه به سرکار خانم عاطی و ادمین بلاگ اسکای بر نمیخوره و اخماشون تو هم نمیره یه پست ریز ول کنم.
این دهه ۶۰ ای ها خدا وکیلی کیرگوز ترین و عن ترین نسلی هستن که ایران به خودش دیده.اولا که تا کلمه"نسل سوخته" میشنون جوری ایرکشن میشن که صد تا ویاگرا هم اون کار رو نمیکنن.لامصب ها یه حساسیت فوق العاده ای نسبت به کلمه نسل سوخته دارن و وقتی به هم میرسن چنان نوشابه ای واسه هم باز میکنن که بیا و ببین.یه جوری نسل سوخته میگن که انگار امریکا دو تا بمب هسته ای انداخته وسطشون.
یه سری های دیگه هم توشون هست که بدجور کس خلشون در رفته و بیشتر توی دخترای دهه شصتی پیدا میشه که تا بهشون میگی سلام میگن هدفت از آشنایی چیه و کافیه یارو متولد یک فروردین ۷۰ باشه،دیگه به چشمشون نمیاد.یک جوری هم با خدای خودشون عهد بکارت بستن که مادر ترزا هم اونجوری نبوده و هنوز هم منتظرن یه کس مشنگی پیدا بشه و بیاد اینا رو بگیره.بابا وا بده دختر دهه شصتی،تو الان بیشتر از چهل سال داری،هم سن های تو دیگه نوه دارن،تو هنوزم تا یه پسر بهت میگه سلام فکر میکنی میخواد کونت بزاره و سریع جبهه میگیری که آشنایی باید زیر نظر خانواده باشه و هدف من ازدواجه.
یه سری دهه شصتی دیگه هم داریم که به ناموسم هنوز دارن درس میخونن.نمیدونم والا نتیجه این درس رو کی قراره ببینن،اون مدرک کیری دانشگاه پیام نور رو میخواد بزاره سر قبر پدر من لابد.بابا دهه نودی ها دیگه کم کم باید برن دانشگاه،تو هنوز داری درس میخونی،به مولا خودم دهه شصتی دیدم هنوز داره درس میخونه.اصلا یه جوری فوق دیپلم رو لیسانس میکنن،لیسانس رو فوق لیسانس و فوق لیسانس رو دکترا که انگار قراره چی بشه،تهش هم میرن خونه میشینن و یه کس خل دهه شصتی دیگه میاد تو پی وی اینستاشون و میگه سلام بانو اینم جواب میده،هدف من از آشنایی ازدواجه.
به مولا اینم با چشم خودم دیدم،یه سری دهه شصتی دیگه هستن دختر و پسر هم نداره ، که اول با دهه پنجاهی ها رفیق بودن و مال اونا رو میخوردن،بعد اونا رفتن سروسامون گرفتن،اینا با دهه شصتی ها ریختن رو هم،اینا هم رفتن دنبال زندگیشون،بعد رفیقاشون شدن دهه هفتادی ها،اینا هم دیگه زندگی دارن و کم کم رفتن حالا از مال دهه هشتادی ها آویزون شدن،یعنی هنوز توی عوالم رفاقت و دوست بازی سیر میکنن و نمیتونن درک بکنن زندگی یعنی چی.
یه سری دهه شصتی کس مشنگ توی بالای چهل سالگی تازه یادشون میفته باید برن خارج مستراح بشورن و همه زندگی رو آتیش میزنن و میرن اون سر دنیا کارایی میکنن که بیست سال پیش باید میکردن.کلا این دهه شصتی ها دیر مغزشون کار میفته و تصمیم میگیرن باید چی کار کنن
توی ازدواج هم هنوز دنبال پسر و دختر هم سن هستن که دوستی با جنس مخالف نداشته و سکس نداشته و خونه و ماشین هم داشته باشه.
خلاصه که تحفه هایی هستن این دهه شصتی ها که مثلشون پیدا نمیشه.
تو هم اگه فکر میکنی این دهه شصتی ها خیلی رو مخ هستن پس یه بوس به فرزانه کابلی بده.
عزیز دل بهم میگه وقتش رسیده که کافئین رو بیاری توی برنامه روزانه ات و هر روز صبح ات رو با قهوه شروع بکن تا سرحال بشی.خودم هم بدم نمیاد این کار رو بکنم.هر روز یه قهوه بخورم.نمیدونم والا،شاید هم خوشم نیاد،فقط میدونم که شب جمعه قبل واقعا نیاز داشتم به یه مخدر که حسابی گیجم بکنه،بعضی قرص های خواب خیلی حال خوبی بهم میدن.اگر از ترس اعتیادش نبود میزاشتم جز روتین زندگیم.بعضی وقتها میل وافری پیدا میکنم به زیاده نوشی یا قرص خوردن ولی جلوی خودم رو میگیرم.
یادش بخیر چند سال پیش که هنوز وبلاگها پر خواننده بود مست میکردم و پست میزاشتم و در همون حال خواننده ها کامنت میدادن و یه حالت چت محور با چندین نفر انجام میدادم.قبلا چقدر خواننده داشتیم.الان هیچ،همه رفتن اینستاگرام.
به هر حال همه که برن اینستاگرام،همه برن تلگرام،بلاگ اسکای وبلاگ های منو یکی پس از دیگری حذف بکنه،دسترسی ام رو بگیره،پست هام رو پاک بکنه بازم من هستم.یه گوشه ای از دنیای وبلاگ نویسی توی بلاگ اسکای هست که تراویس توش همیشه میدرخشه.
حالا که تا اینجا خوندی و کم کم داری احساس میکنی بین تراویس و ادمین بلاگ اسکای یه عشق افلاطونی ایجاد شده پس پاشو صورت ماه مریل استریپ رو ببوس.
یه برنامه ای شبکه یک پخش کرد و من نگاه کردم که در مورد علاقه حضرت آقا به شعر و ادبیات و کتاب و نویسندگان بود.
توی این برنامه حضرت آقا فرمودن که کتاب "دُنِ آرام" و کتاب "داستان یک جنایت" رو خونده و مرتبا مطالعه داره.واقعا جای شگفتی و هزار باریکلا داره که رهبر با این همه مشغله فرصت مطالعه رو از خودش نگرفته و مرتبا مطالعه داره.و جای تاسف داره که بیشتر مردم با این جنبه های حضرت آقا آشنایی ندارن.
منم باید این داستان ها رو تهیه کنم و بخونم.
رانندگی هر چی تخمی تر،ماشین پژو تر.
شکم هر چی گنده تر مموش نخودی تر.
زن هر چی کَدی تر،النگوهای طلا بیشتر.
کله هر چی کچل تر،کافه برو تر
ریش هر چی پرفسوری تر،همایش موفقیت بیشتر
جوراب هر چی سفیدتر،،محبوب مامان بزرگ تر
جوش صورت هر چی بیشتر،رتبه کنکور،تک رقمی تر.
دختر هر چی خراب تر،شوهر آینده پولدارتر
زن هر چی سلیطه تر،شوهر مطیع تر
پا هر چی کثیف تر،فوت فتیش پسندتر
دهن هر چی بدبوتر،روزه مورد قبول درگاه الهی واقع تر
مو هر چی کوتاه تر و سفیدتر،طرفدار مسیح علینژاد بیشتر
عقل هر چی کمتر،زن زندگی آزادی بیشتر
حشر هر چی بیشتر،جنس مخالف تو دست و بال کمتر
ناناز هر چی سیاه تر،لذیذتر و کِیفِ بیشتر
چادر هر چی ملی تر،نازنین زهراتر
نویسنده وبلاگ هر چی بهتر،انحراف اخلاقی بیشتر
آشپز هر چی پرپشم تر و سبیلوتر،غذا خوشمزه تر
فست فود هر چی کثیف تر،ساندویچ لذیذتر
هیکل هر چی لاغرتر،اَبول درازتر
بچه هر چی آروم تر،محبوب والدین کمتر
کارگر هر چی خرکارتر،محبوب کارفرما کمتر
حقوق هر چی پایین تر،کار سخت تر
تو هم اگه چیزی داری که اضافه بکنی،خجالت نکش و بگو.
حالا که تا اینجا خوندی نمیخوای یعنی یه بوس به هدیه بازوند بدی؟
اگه بلاگ اسکای بهش برنمیخوره و دسترسی ام رو نمیگیره و پست رو پاک نمیکنه و خانم عاطی ناراحت نمیشه و صدتا برچسب بهمون نمیزنه یه پست کوچولو بزارم.
وبلاگ نویس پست قبل رو به لطف کامنت های دوستان کاملا آشنا شدم باهاش.متاسفانه من سعادت آشنایی باهاش رو نداشتم،در واقع من وبلاگ نویس های کمی رو میشناسم و این بانوی عزیز رو اصلا نمیشناختم.یه ویولت سالهای قبل برای من کامنت میزاشت همیشه که ایشون نبودن.خدا رحمتش بکنه.
من از مرگ و مردن میترسم،خصوصا الان که عزیز دل حامله هست و قراره پدر بشم.دلم میخواد بزرگ شدنش رو ببینم و انسان صالح و پاکی رو تحویل جامعه بدم.سابق بر این گاهی آرزو میکردم که بمیرم و خلاص بشم از این دنیا ولی هر چی که سنم بالاتر میره جون عزیزتر میشم و آدمی پیر چو گشت عمر گران میگردد.
اون وقتها هم که آرزوی مرگ میکردم تقصیر پدر و مادرم بود که همش دعوا میکردن توی خونه و خونه مثل جهنم بود برام.اینقدر بابای من با ننه ام دعوا میکرد و تو سر ما میزد که روزی که مُرد یک قطره اشک هم نریختم.خدا رحمتش بکنه پدر خوبی نبود ولی ازش کینه ای به دل ندازم.
امروز که جمعه بود تمامش دراز کشیده بودم و استراحت میکردم و یه فیلم هم از دایی گلم برندون فریزر دیدم به اسم Bedazzled که فیلم قشنگی بود و طنز بود.
خانوم ف گفت سکه های پارسیان تقلبی زیاد دارن و توی دلم خالی شد و نمیدونم حالا این سکه ای که من خریدم اصل هست یا تقلبی،کاش راهی بود میفهمیدیم چه سکه ای اصل هست؟
دیگه چیز خاصی ندارم واسه گفتن جز این که دنیا محل گذره،با هم و با آدمهای دیگه مهربون باشیم،زندگی رو سخت نکنیم واسه همدیگه.همین.
تو هم اگه واسه خوب بودن اول از خودت شروع کردی پس یه بوس به جسیکا چستین بده.