تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

۳۰ مهر ماه وبلاگ رو میبندم.

۱۵ روز تا پایان وبلاگ تراویس بیکل

کیر تو کُس اول و آخر اونی که میاد کامنت میزاره و فحش میده.مادر جنده هیچ جوری نمیتونی منو از توی بلاگ اسکای حذف بکنی.

هیترام بیان سرش رو بخورن.

چه آرزوهایی که نمرد، چه سینه هایی که نسوخت

فوبیا اول:امروز یکی از همکارهام بهم گفت یه کارتن شیرخشک نان۲ بخر تو خونه داشته باش،شاید جنگ بشه و قحطی.استرس توی جونم افتاد.نزدیک ۲۰ میلیون پول اسباب کشی ام از تهران به شیراز شد.هم پول ندارم هم این اینجوری گفت اعصابم رو خرد کرد.

فوبیا دوم:فردا آقا جانم ارواحنا فدا نماز جمعه رو میخونه و دیگه همه چی تموم میشه و ختم بخیر میشه و جنگ و استرسش هم تموم میشه.

فوبیا سوم:اگه نی نی تو راهی نداشتم این قدر استرس جنگ بهم فشار نمی آورد ولی الان خیلی استرس دارم.این دفعه که رفتم روانپزشک،هم بهش میگم پروکستین رو عوض بکنه،چون هیچ جوره گیر نمیاد و هم بهش میگم استرس جنگ دارم.

فوبیا چهارم:اینم بالاخره مقطعی هست و رد میشه.

فوبیا پنجم:اون دختره بود همکارم که میگفت پیراهن هات خیلی قشنگه خیلی با هم صمیمی شدیم و دیروز هم بهم یه شکلات داد،گفت اینو از دبی آوردم.چه میدونم والا.

فوبیا ششم:هر کی نیاد تو کانال خودش ضرر کرده.

به سادگی می‌خواستم به جایی بروم که ندانند چه کسی هستم.

این روزها خیلی سرم شلوغ بود و درگیر کارهای اسباب کشی بودم.متاسفانه باخبر شدم که سیدحسن نصرالله هم شهید شد.به نظر من که پیرو خط رهبری هم هستم باید بیخیال جنگ و انتقام با اسرائیل بشیم.اینا خیلی حروم زاده و زرنگ هستن و من میگم اصلا کاری باهاشون نداشته باشیم و کلا ایگنورشون بکنیم و بلاک.نه دوستی و نه دشمنی.

اسباب ها از تهران رسید شیراز و تموم شد کارش،حدود ۱۵ تومن هزینه ام شد..البته اگه بخوام پول بلیط اتوبوس رفت و برگشت و غذا و هزینه های اینجوری رو حساب کنم حدود ۲۰ تومن هزینه ام شد.ولی بازم خدا رو شکر و سر عزیزدل سلامت که پولش رو جور کرد.دیگه کلا شیرازی شدم.

بچه ها یک ماه دیگه به دنیا میاد و ایشالا همه چی به خیر و خوشی پیش بره.

هوای شیراز هم خنک شده و حس خوب به آدم میده.

اگه میبینید اینجا کم کار شدم چون بیشتر توی کانال هستم.برنامه ام اینه که کم کم وبلاگ رو بزارم کنار و توی کانال متمرکز بشم.

چه بارونی،چه رویایی،کجا میری،بی من،کجاهایی؟

دارم میام تهران واسه دو روز که وسایلی که تهران دارم رو بردارم و تمام آن چه که ازم برجا مونده رو بردارم و تهران واسم بشه یه خاطره.

یه فصل جدید توی زندگی ام شروع شده که کار جدید و تولد بچه ام جزئی از اون هستن.

زندگی من رو زیاد از این شهر به اون شهر و از این آدم به اون آدم پاس داد.ضربه های زیادی خوردم ولی هر دفعه پا شدم و ادامه دادم.زندگی همین هست دیگه.

بعد از سالها هم دارم تنهایی یه جایی میرم.همه جا با عزیزدل بودم و همراه همدیگه بودیم.الان چون حامله هست موند خونه.دلم پیشش هست.خیلی بهش عادت دارم.شارژزم رو یادم رفته بود بیارم.توی اتوبوس و توی مسیر بهش پیام دادم که شارژر رو یادم رفته بهم گفت تو کیفت هست و دیدم به جز شارژر برام میوه هم گذاشته.خدا بهش سلامتی و بچه سالم بده.من که سراپا گناه شهوترانی هستم.اگر برکتی توی زندگیم هست به خاطر این زن هست.

امیدوارم همیشه سلامتی باشه واسه همه.سلامتی تاجی بر سر آدمهای سالم هست که فقط بیمارها اون رو میبینن.