تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

در عشق اگر جان بدهی جان آنست

چند روز پیش ماموریت رفتم به خارج از شیراز و دوباره شبش برگشتم.ولی واقعا مُردم و زنده شدم.وقتی از جایی که زندگی میکنم وقتی دور میشم احساس اضطراب و ترس و دلتنگی عجیبی بهم دست میده و تا وقتی هم که دوباره پام رو توی خونه نزارم خوب نمیشم‌.بچه ننه و لوس نیستم و بلدم خودم رو مدیریت بکنم.ولی از لحظه ای که برای ماموریت از شهر خارج میشم انگار یه چیزی روی سینه ام سنگینی میکنه تا وقتی که پام رو بزارم خونه .وقتی به خونه برسم انگار اون چیز سنگین از روی سینه ام برداشته میشه.اگر به یه روانشناس یا روانپزشک اینا رو بگم احتمالا اون میفهمه که من مبتلا به چه بیماری هستم.از تنبلی و دوست نداشتن کار کردن هم نیست.میدونی یه جورایی میترسم شب خونه نباشم،یه ترس عجیبی میگیره من رو وقتی از مرزهای شیراز خارج بشم.به خودم مسلط هستم و نمیزارم کسی متوجه این موضوع بشه ولی خودم که میدونم عادی نیستم‌.تا جایی که میتونم شغلی انتخاب میکنم که ماموریت نداشته باشه و اگر مجبور به رفتن ماموریت خارج از شهر شیراز بشم سعی میکنم شب برگردم خونه.

نظرات 2 + ارسال نظر
سوری شنبه 24 شهریور 1403 ساعت 19:38 https://sutime.blogsky.com/

فکر کنم بهش میگن هوم سیک... دایره امن تون هست. حالا میشه این دایره رو بزرگ تر کرد.

چه میدونم والا

شتر هشیار شنبه 24 شهریور 1403 ساعت 21:26

برای یارت دلتنگ میشی. پشگل شتر بسوزون دودش رو تو حلقت بکش، قلبت رو قوی می کنه.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد