یه استرس عجیبی روزها باهام هست و حتی شب ها که میخوام بخوابم باهام هست و دیشب هم ساعت ۴ بیدار شدم در واقع از خواب پریدم،فکر کردم موشک زدن.دیدم خبری نیست عزیز دل رو بغل کردم و دستم رو گذاشتم روی شکمش.
میگن از هر چی میترسی برو تو دلش،منم به عزیزدل گفتم اگه جنگ شد میرم داوطلبانه به جبهه،گفت فکرش رو از سرت بیرون بکن بچه تو راهی داری.آدم استرسی هستم،همش یا استرس بازداشت شدن دارم به خاطر مهریه،یا استرس زندان رو دارم،یا الان استرس جنگ رو دارم،توی کارم هم آدم استرسی هستم.خدایا خودت کمک کن،ایشالا بچه ام مثل من استرسی نشه و مرام و مسلک شیرازی ها رو پیدا بکنه و ریلکس و راحت باشه.
دیگه چی میخواستم بگم،هیچی دیگه،خبری از بوس آخر پست ها نیست چون فعلا در شرایط آمادگی برای جنگ هستیم.
من اینجوریم که فکر میکنم اون اتفاقی که ازش میترسم بیفته
حالا چی میشه؟
و تمام اتفاقا رو مرور میکنم
و تمام
تو آخه یه دونه ای
به نوشته هات خندیدم
استرس اونم جنگ
ولی من میتلسم
جبهه :)))
نوکرم
تراویس به خودت و عزیز دلت استرس نده. برا نی نی خوب نیست. سعی کن آروم باشی.
نیره جون دوستت دارم.سعی میکنم آروم باشم
من استرسی ترین زن روی زمینم بی اغراق و بایتش دارو هم خوردم، حرفاتو خیلی خوب میفهمم اما بازم به نظرم داری زیاده روی میکنی و به قول خارجیها اور ری اکت میکنی.
لطفاً استرست رو به همسر باردارت منتقل نکن.
چشم مرضیه جون.مرسی که به فکر ما هستی.فدای تو
خانمتو اذیت نکن تا از مهریه نترسی!
اذیتش نمیکنم.این مهریه باقیمانده از زن قبلی ام هست
آخی عزیزمممممم
اینکه دست گذاشتی رو دل ملکه و حالت خوب شده چقدر قشنگ بودددد
فدات بشم عزیزم